گذر عمر ۶ (end)

378 39 6
                                    

- چی شده ؟
سرشو انداخت پایین، قبل اینکه پدرش عکسو ببینه زیر لباسش قایمش کرد، بغضش رو قورت داد و لبخند فیکی زد و برگشت : سلام دد ، کی اومدی؟
تهیونگ نفسی کشیدو پیشونی پسرش رو بوسید و گفت : تازه رسیدم ،بازم که تو اتاقتی ؟!
~ اینجا راحتترم، سکوت بهم آرامش میده ،به اندازه کافی این اواخر دورم شلوغ بود.
- می خوای بریم سفر ؟
~نه ،تا هفته دیگه جواب دانشگاه میاد، می خوام منتظر بمونم، نگران نباش ، آیرین نمیزاره سرم تو لاک خودم باشه ... بعد چشماشو چرخوند و آه غلیظی کشید.
تهیونگ خندید و موهای پسرشو بهم ریخت.
..........................................

٪ سلاااااااام بر اهل خانه ، کوجایید ؟ دخملتون اومده ! از راه دور اومده ! تحویل بگیرید یه کم ...
تهیونگ از کتابخونه سبزش بیرون اومد و دست به جیب به دختر پرانرژی رو به روش با لبخند خیره شد.
دختر نفسشو حبس کرد و دستشو رو قلبش گذاشت با صدایی نازک و آروم گفت : خدای بزرگ و مهربون ! عموووو من آخر به خاطر خوشگلیت قلبم وایمیسته !!! مردهم مگه اینقدر جذاب میشه ، پس چرا اون چوب خشک به تو نرفته اینقدر زشته !!! خدایی از کجا آوردیش...؟!

دنیل کیم☝☝☝😋

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

دنیل کیم☝☝☝😋

یکهو از پشت دم اسبی موهاش کشیده شد و دم گوشش صدای بمی گفت : تو چشمات کوره ، وگرنه صف پشت سرم کاملا واضحه ، حالا هم دهن گشادتو ببند که بد رفتی رو مخم ...
٪ آیی آیی آآآآی ، دست چلاقتو بنداز عن آقا ، کی به تو نگاه می کنه ...آآی ولم کن ،موهامو کندی.
دنی موهاشو ول کرد و آروم هولش داد.
تهیونگ لیوان آبی دست آیرین دادو گفت : عزیزی برام اما دنی و زشت ؟!؟! دیگه نبینم در مورد پسر قشنگم ازین حرفا بزنیااا
آیرین چشم غره ای رفت و لیوان آب رو تا ته سرکشید و غرغرکنان گفت : تنها گیر آوردید الآن به پاپا و ددیم میگم عموووو
دنی صورتشو کج کرد و آروم گفت : بچه ننه
تهیونگ با دو انگشت شصت و اشاره چشماشو ماساژ داد و گفت : آلیس کجاست ؟
دنی نگاهی به چهره خسته پدرش کرد و گفت : زنگ زد و گفت کارش یه کم طول میکشه ،دیرتر میرسه . عمو جیم و عمو یونگ هم تا یه رب دیگه میرسن فکر کنم . جینی هم قراره با دوست پسر پیر و درازش بیاد ...
- دن اینطور حرف زدن درست نیست .
٪ مشکلت با عمو نام چیه که اینقدر بدی باهاش!
~جینی رو ازم گرفت
آیرین خنده بلندی کرد و گفت : بعد به من میگه بچه ننه!!!
......................................

lonely heartsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang