part: 1

20 7 0
                                    

ویکوک هر دو الفا هستند*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از زبان جونگ کوک:

برای بار هزارم به تهیونگ زنگ زدم اما بازم جوابی نگرفتم
با کلافگی دستم رو تو موهام کشیدم
اون هیچوقت دیر نمیومد سرکار اما امروز با وجود گذشت یک ساعت هنوز نیومده
و من نگرانی و دلنتگی داشتم دیوونه میشدم
اما درست لحظه ای که تصمیم گرفتم وسایلم رو جمع کنم
کسی وارد اتاق شد و خودش رو تو بغلم پرت کرد

÷جونگ کوکیی
با لبخند عمیقی تو بغلم فشردمش و موهاش رو‌بوسیدم
+جیمین کوچولوی کوکی چطوره

اروم سرش رو توی گردنم برد و زمزمه کرد
÷جیمینی از اینکه پیش کوکی اومده خوشحاله

اروم کمرش رو ناز کردم و گفتم
+خوبه حالا بگو ددیت کجاست کوچولو

قبل از اینکه جواب بده در اتاقم باز شد و تهیونگ با اخم وارد شد
-جیمین سریع جونگ کوک‌رو ول میکنی و میری بیرون

جیمین لباس منو تو مشتهاش فشرد و گفت
×نمیخوام نمیخوام برم پیش هانا
میخوام پیش کوکی بمونم

تهیونگ بهمون نزدیک تر شد و گفت:
-جیمین میدونی که باید بخاطر کاری که جلوی مامانبزرگ و بقیه انجام دادی تنبیه بشی و تنبیهت ندیدن کوکیه تا یک هفته است
پس اگه میخوای این یک هفته تبدیل به همیشه نشی سریع برو پیش هانا

جیمین همونطور که اشک میریخت گونم رو بوسید و از اتاق خارج شد

بعد بسته شدن در تهیونگ اهی کشید و روی صندلی نشست
بلند شدم و جلوی صندلیش نشیتم و دستاش رو گرفتم
-چیشده هیونگ

با چشمای جادوییش بهم نگاه کرد و با لحنی خسته تر از همیشه گفت:
+دیروز خونه ی مادرم دعوت بودیم
من و جیمین هم به اونجا رفتیم مادرم بهم گفت که من نباید بخاطر تجربه ی قبلیم فکر کنم قراره رابطه ام با همه امگاها به جدایی بکشه و باید یک امگای برای‌خودم پیدا کنم و اون بدون اینکه به نظر من اهمیت بده یک دختر امگا رو دعوت کرده بود

به اینجای حرفش که رسید نفسم از ترس تو سینه جمع شد
یعنی ممکن بود من عشقم رو به یک دختر امگا باخته باشم؟

+دختر خوبی بود
رفتیم تو حیاط و محترمانه بهش گفت قصد ندارم هیچ رابطه ای رو فعلا شروع کنم
و اونم قبول کرد موقعی که تو‌خونه  برگشتیم
جیمین به سرعت رفتن و پای زن بیچاره رو‌گاز گرفت
و بعد معلوم شد که کل وسایلی که تو کیفش بوده هم توسط جیمین خراب شده
از دستش عصبی شدم نمیدونم چرا اینکارو کرد و هر چی ازش میپرسم هیچی بهم نمیگه
میشه باهاش حرف بزنی؟

با حسودی گفتم
-هیونگ از کجامیدونی که دختر خوبی بوده

دستاش رو از دستم در اورد و گفت
+جونگ کوک از کل صحبتهای من اینو فهمیدی نترس هیچکس بجز تو نمیتونه بهترین دوست من باشه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 11, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐍𝐞𝐰 𝐏𝐚𝐭𝐡 | 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Where stories live. Discover now