chapter 1

469 33 5
                                    

Sicilia

کت و شلوار به رنگ شَبش را مرتب کرد. به کفش مارکِ استفانو بِمِر که در آخرین سفرش به ایتالیا گرفته بود؛ نگاهی انداخت.

سوییچِ ماشین و بسته سیگارش را برداشت و از عمارت بزرگ ولی خفه کننده خانوادش خارج شد.

همینطور که به سمت ماشین آلفارومئو اسپایدرش می‌رفت به پیرمردی که در حال رسیدگی به باغ بود گفت:

″فردیناند، من امشب خونه نمیام به مادرم اطلاع بده″

پیرمرد، نگاهی کلی به مرد جوانی که با برازندگی تمام توی آن کت و شلوار میدرخشید انداخت و در جواب لبخندی زد و گفت:

″چشم خبرشون میکنم قربان. به سلامت برید″

مرد متقابلاً لبخند کوچکی زد؛ سری برای او تکون داد. فردیناند جای پدری را براش پسر پر کرده بود که بویی از وجودش نبرده بود.

جونگکوک سال هاست که با شرایط یک خانوادهٔ خلافکار کنار آمده بود؛ در اصل چاره‌ای جز کنار آمدن نداشت.
پدرش آدم بزرگی بود طوری که جزیره سیسیل رو توی دست های قاتلش گرفته بود و با افتخار زندگی میکرد و تمام باند های اطرافش رو به نابودی میکشید و هر دفعه طمع‌کار تر از قبل ادامه میداد.

مافیای سیسیل سالیان زیادیه که به دست پدران گذشتش سپرده شده و حالا نوبت به او رسیده بود که کنترل این خانواده عظیم را به دست بگیرد.

ساعتی بعد به شرکتِ پدرش رسید که نتیجه پولشویی های چندین دهه اخیرش بود. زمانی که پیاده شد؛ بدون توجه به بادیگارد هایی که اطرافش رو گرفته بودند، به راهش ادامه داد.

همیشه معذب میشد از اینکه عده‌ای ناشناس، اطرافش را پر میکردند و انجام خیلی کارها رو برایش منع.

همون‌طور که سیگار مادوکس نامی را روشن میکرد به طرف اتاق مورد نظرش قدم برداشت. طبق معمول بدون در زدن وارد شد و با صحنه عجیبی مواجه شد.

پسرِ کم سن و سالی با اخم های در هم؛ کُلت به دست استفان را نشانه گرفته بود. بیشتر از این متعجب بود که چطور کلت دوستش در درون دست های یک غریبه بود.

هر دو فرد درون اتاق کارِ لوکس استفان با باز شدن در لحظه‌ای نگاهشون به سمت کاپو کشیده شد.
استفان با جدیت تمام انگشت اشاره‌اش را بالا آورد و از جونگکوک خواست که صبر کنه تا این دردسر کوچیک را بر طرف کنه.

در همان حال پسرک با دیدن کاپو لحظه‌ای متعجب شد و دوباره به همان حالت اخمو به استفان نگاه کرد.

″اوکی بچه این نمایشی که راه انداختی رو نادیده میگیرم. برای تنظیم قرار داد امشب به کازینوی بار بیا″

مرد که مورد هدف قرار گرفته بود با جدیت کامل گفت و همون لحظه پسر گاردش رو پایین آورد و گفت:

Italia | KvWhere stories live. Discover now