+دلم میخواد تا ابد... تا زمانی که زنده ام، کنارم باشی سوکجینا! دلم میخواد طعم لبهات، شراب روزا و شبای همیشگی من باشه... دلم میخواد صدای ضربان قلب کوچیک و پاکت، صدای آرامش بخش زندگیم باشه... هیچوقت ترکم نکن... تو مثل داروی زندگی بخشمی... وقتی که ترکم کنی، اون روزه که من میمیرم...
با شنیدن آخرین جمله از زبون همسرش، اشکی مثل مروارید از چشماش سرازیر شد و به چشمای بغض آلود عشقش نگاه کرد.
-من... من ترکت نمیکنم عزیزم! اینو بدون من تاابد کنارت میمونم و تنهات نمیزارم.موهای قهوه ای رنگ و آشفته شو صاف کرد و با لبخند تلخی بهش نگاه کرد.
-از تنها شدن نترس تهیونگم. اون روزی که قسم خوردم هیچوقت دستاتو رها نکنم، قلبم به قلبت پیوند خورد. دقیقا مثل زنجیری که حلقه های پیوسته به هم داره، قلب ماهم به هم پیوند خورده.
+اما جسمت... لبهات... چشمات... سوکجینای من، پیوند قلب ما تنها برامون کافی نیست. من تمامِ تو رو میخوام. تمام وجودت رو... تمام خوبی ها و زیبایی هات رو
با انگشت ظریفش اشکهای تهیونگ رو از چشمش پاک کرد.
-تمام وجود من متعلق به تو و تمام وجود تو متعلق به منه. هیچوقت بخاطر جداییمون چشمات رو اشکی نکن.
+میدونم حسم اشتباه میگه. میدونم قلبم داره اشتباه میکنه. اما احساس زمانی رو دارم که قراره رهام کنی! بگو که حسم اشتباهه؟!
جین با اشک به شراب زهرآلودی که گوشه ی میز قرار داده بود، برای پایان دادن به زندگیش نگاه کرد...
سخت بود براش، سخت بود زندگی کردن با مردی که بی نهایت عاشقشه.
سخت بود نگاه کردن به چشمهایی که هرروز اون رو میطلبید.احساس گناه میکرد. گناه بخاطر عشقی که تازه به وجود اومده بود.
از اولش قرار نبود این بشه... تنها با ضربه زدن به سرسخت ترین و مغرور ترین پسر دانشگاه، و نشون دادن اشکهاش از سر عشق و ضعیف بودنش، موفق میشد و بعد از اون ترکش میکرد.
اما نگاه های عاشقانه ی تهیونگ و حرف هایی که هرروز و شب از اونها عشق میبارید، جین رو عاشق خودش کرد.حالا براش سخت بود با مردی زندگی کنه که یه روز تصمیم داشت با بی رحمیِ تمام قلبش رو رها کنه.
اما نمی تونست. اون یه عاشق بود. یه عاشق که حتی با وجود احساس گناهی که قلبش رو احاطه کرده بود، دلش میخواست تاابد آغوش گرم و عاشقانه ی همسرش رو داشته باشه. هیچوقت نمیتونست حرفهای تهیونگ رو نادیده بگیره و اون رو رها کنه. عشق این اجازه رو بهش نمیداد.چشماش رو از شراب سرخ که تو لیوان شیشه ای و بلورین جا گرفته بودن، گرفت و به آغوش تهیونگ پناه برد.
-حست اشتباه میگه تهیونگای من! روزی که بخوام رهات کنم و برم، آخرین روز زندگیمه. پس دیگه هیچوقت به این فکر نکن که ما از هم جدا میشیم. زندگیِ ما یه زندگیِ خیلی عاشقانه و بی همتاست و تا ابدیت، این زندگی باقی میمونه.
تهیونگ به لبهای سرخ معشوق زیباش نگاه کرد و برای چشیدن دوباره شون، سرش رو جلو برد و لبهاشو روی لبهای جین کشید.
برای همراهیِ بیشتر، جین دستهاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و بوسه ی عمیقی رو آغاز کردن.بوسه ای که سرشار از عشق و تلخی بود!🥀
YOU ARE READING
"TaeJin OneShots"
Short Story༺𝑎𝑙𝑙 𝑜𝑓 𝑚𝑦 𝑜𝑛𝑒𝑠ℎ𝑜𝑡𝑠 𝑎𝑛𝑑 𝑠𝑐𝑒𝑛𝑎𝑟𝑖𝑜𝑠 𝑎𝑟𝑒 ℎ𝑒𝑟𝑒༻ ❁همـهے وانشـاتهـا و سنــاریـوهــاے تهجینیِ مـن اینجــان❁