⛓𝓜𝓲𝓻𝓪𝓬𝓵𝓮⛓

260 33 27
                                    

درگیری بین دزد حرفه ای سئول و پسر بزرگترین رئیس مافیایی قاچاق مواد از قدیم پابرجا بوده.
اینکه سئول درواقع مال کی بود؟! مالک اصلیِ سئول کی میتونست باشه؟
کیم سوکجین پسر رئیس کیم که به زودی صاحب مقام میشد و میخواست سئول و حتی تمام کُره تحت فرمانش باشن!
یا کیم تهیونگ، دزد باهوش و حرفه ای که تابه‌حال هیچ پلیسی نتونسته بود شناساییش کنه و گیرش بندازه و یه تهدید محسوب میشد برای کیم و شرکتِ مخوفش.

از چه زمانی؟!
درست از شبی که جنابِ کیم بزرگ، یکی از کارت های مهم محموله ها که حیاتی ترین چیز برای ماندگاریِ باندشون بود رو به پسرش سپرد و حینِ تحویل محموله، اون کارت توسط تهیونگ دزدیده شد.
و از اون شب، تهیونگ یه تهدید بزرگ شد برای سوکجین.
پسری که میخواست خودشو قوی نشون بده، اما با دزدیده شدنِ این کارت، مورد تمسخر واقع شد.
حالا باید اون کارت رو بدست میاورد و درس خوبی به تهیونگ میداد.

اما چطوری باید پیداش میکرد؟ تهیونگ مثل سایه بود و هیچکس نمیتونست پیداش کنه. و وقتی چیزی توسط تهیونگ دزدیده میشد، بدست اوردنش محال بود.
با اون کارت میتونست دوباره اعتبارش رو بدست بیاره، اما اون حتی چهره ی تهیونگ رو هم ندیده بود.
تهیونگ هیچوقت اجازه نمیداد کسی چهره ش رو ببینه. حتی اون شبی که شروع کرد به تهدیدِ جین:

((فلش بک))
پیامی از یه فرد ناشناس به دست سوکجین رسیده بود.
*اگه کارتو میخوای، ساعت ۹... کوچه ی x، تنها بیا*
اون کارت براش مهم بود پس تصمیم گرفت بدونِ اینکه کسی باخبر بشه، به اونجا بره و خودش کار اون دزدی که تمام باند بخاطرش بهم ریخته بود رو تموم کنه.
اما وقتی اونجا حضور پیدا کرد، حتی نمیتونست نزدیکش بشه.
+نزدیک تر نیا... همونجا بمون
با شنیدن صدای بم و آرومش، آرامشی رو حس کرد. صدای گرمی داشت؛ اما تغییری تو دشمنیش با اون دزد باهوش ایجاد نمیشد.
به اجبار نزدیک تر نرفت. اما شیشه ی اسید رو دائم تو دستش میچرخوند. نمیتونست ببینتش و برای همین تردید داشت از سوزوندنش با اسید.
-خیلی باید شجاع باشی که همچین کارتی رو دزدیدی! اونم از من... که تو یک لحظه میتونم کارِتو تموم کنم.
صدای تک خنده ی تهیونگ به گوش میرسید.
+صدای قشنگی داری... به نظرم اگه یه خواننده میشدی موفق تر بودی، تا یه بچه مافیا... و درباره ی چیزی که گفتی! هومم... آره خیلی شجاعم. اما اون زمانی به شجاعتم پی میبری که اون کارت برسه دست بزرگترین رقیبتون...
-عوضی... تو حق نداری این کارو کنی
اسید رو درآورد که تو یک چشم به هم زدن تهیونگ گلوله ای از تفنگ به لبه ی شیشه شلیک کرد و شیشه به طرف دیگه ای افتاد و شکست.
اسید خیلی قوی ای بود. بوی دود و بخاری که روی زمین ایجاد کرد، خطرناک بود و به سرعت تو هوا پخش شد.
-تیرانداز خوبی هستی! اگه بچه ی خوبی باشی و اون کارت رو بهم برگردونی، شاید بتونم یه کار تو تیممون بهت بدم
کم کم داشت با جملات فریبنده ش نزدیکش میشد که با صدای بلند تهیونگ سرجاش میخکوب شد.
+حق جلو اومدن نداری. وگرنه همین الان اون کارتو می سوزونم.
-خیلی خب... خیلی خب دعوا نداریم که. به پیشنهادم فکر کن.
+کار برام زیاده. خیلی از باندا آرزوی اینو دارن که برم تو تیمشون و از زرنگیم استفاده کنن. فقط یه کمک میتونی بهم بکنی!
-چی؟
+از کشور فراریم بده؛ بدونِ اینکه کسی متوجه هویتم بشه. فکر کنم اونقدری قدرت داشته باشی که بتونی این کارو بکنی
((پایان فلش بک))

"TaeJin OneShots"Where stories live. Discover now