🩸𝓜𝔂 𝓥𝓪𝓶𝓹𝓲𝓻𝓮🩸

327 35 11
                                    

یک شبانه روز از اون اتفاق وحشتناک میگذشت...
تمام خونه پر بود از تاریکی و سیاهی!
خونه ای که با عشق ساخته شده بود و دوتا پسر افسرده، تمام تلاششونو کردن تا همدیگه رو از وضعیت بد و تاریکِ افسردگی نجات بدن و درکنار هم شادی رو احساس کنن.
اونا موفق شده بودن. سه سال درکنار هم شاد بودن و میتونستن شادی رو با عمق وجودشون حس کنن
سه سال میخندیدن و به هیچ چیز غمگینی فکر نمیکردن

اما بعد از این سه سال، درست نیمه های شب گذشته...!
وقتی سوکجین مشغول درست کردنِ قهوه بود، ناگهان فرو رفتنِ دندون های تیز کسی رو روی گردنش حس کرد
ترسیده بود. فقط سعی کرد اون رو از خودش جدا کنه. اما بعد از چند لحظه، نتونست طاقت بیاره و چشمهاش بسته شد.

تمام اون یک شبانه روز که جین بیهوش بود، اون خوناشام کنار تخت عشقش موند. عشقی که میدونست دیگه کنارش نمیمونه

بعد از یک شبانه روز بیهوشیِ کامل، حالا اون پسر بهوش اومده بود و بدون نگاه کردن به همسرش روی تخت نشسته بود
+ازت خواهش میکنم ترکم کن
آروم روی تخت، پشت به معشوق ضعیف و بی حالش نشست و سرش رو بین دستاش قرار داد

+این مدت، بهترین دورانی بود که تو زندگیم داشتم. کنارت زندگی کردن، من رو از توده ی بزرگ افسردگی که دنیام رو احاطه کرده بود نجات داد. اما الان ازت میخوام که بری. حالا که فهمیدی برو. ازت خواهش میکنم برو جین

دستش رو روی زخمش که با باند سفید و ابریشمی بسته شده بود قرار داد و به تهیونگ نگاه کرد
-فقط همین؟! برم؟! بعد از سه سال تنها چیزی که از من میخوای همینه؟

+کنارِ من موندن بهت آسیب میزنه سوکجینا. حالا که فهمیدی من یه خوناشامم و روزبه‌روز احساساتم از انسان به خوناشام تغییر میکنه، دیگه موندنت پیشم خطرناکه. هیچوقت نمیخواستم بهت آسیبی بزنم. میخواستم درست مثل یه انسان کنارت باشم. اما حالا فهمیدم این احساسات داره کم کم بروز میکنه. پس تا دیر نشده، تا زمانی که سالمی ترکم کن جین. نزار بخاطر اتفاقی که ممکنه برات بیوفته، تاآخر عمر خودمو مقصر بدونم

از روی تخت بلند شد و به آرومی روی صندلیِ گوشه ی اتاق نشست
تمام تلاششو کرد تا اشکهاش جاری نشن. نمیخواست بخاطر اشکهاش، جین رو از رفتن منصرف کنه
بعد از سه سال این اولین بار بود که احساس خوناشام بودنش بالا گرفته بود و شدیداً به خون نیاز داشت
اونم به خون کسی که بی نهایت تشنه به بوسیدنش بود. هرروز، هرساعت و هرلحظه دلش میخواست بدن سفید و نرم همسرش رو ببوسه و طعم لذت بخش لبهاش رو احساس کنه.
اما اون لحظه کنترلی روی خودش نداشت. درست مثل یه حیوون وحشی، وقتی جین رو با اون لباس گشاد و زیبا دید، طاقت نیاورد و بهش حمله کرد
اونقدر دیوونه ی مکیدن خونش بود که نمیدونست داره به جینش آسیب میزنه

سرش رو بالا آورد و با دیدن باند خونیِ دور گردن جین، درد وحشتناکی رو روی قلبش احساس کرد.
یه درد خاصی بود. درد از سر بینهایت عاشق بودن. درد از سر دلتنگی.
بدونِ جین نمیتونست. اما باید اونو راضی به رفتن میکرد.

جین کمی خودشو روی تخت تکون داد و صاف تر نشست.
از صحبتهای تهیونگ و حرفهایی درباره ی جداییشون، بیش از حد ناراحت و غمگین میشد.
چطور میتونست مردی که سه سال کنارش بوده رو ول کنه و با بیرحمیِ کامل از پیشش بره.

-تهیونگا! برای چی خودتو سرزنش میکنی؟! مگه بروز احساساتِ یه خوناشام دست خودشه؟
+نه... اما من قسم خوردم هیچوقت بهت آسیبی نزنم. قسم خوردم تا روزی که زنده م نزارم درد بکشی. حالا خودم باعث این دردت شدم.

از جاش به آرومی بلند شد و با دردی که روی گردنش داشت، روی پای تهیونگ نشست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
-تو همسرمی تهیونگ! و من هیچوقت تنهات نمیذارم. من میدونم این احساسات تقصیر تهیونگِ من نبود. اینو بدون من هیچوقت ترکت نمیکنم، حتی اگه تو مجبورم کنی. همونطور که تو قسم خوردی تا نزاری من درد بکشم، منم قسم خوردم تاابد کنارت باشم و تو سختیا همراهیت کنم. ما با هم این احساسو کنترلش میکنیم تهیونگای من. همونطور که افسردگیمونو کنار هم از بین بردیم. مگه نه؟!
+اما من یه خوناشامم.
-منم همین خوناشامو میخوام. من میخوام مال تو باشم، تاآخر عمرم، برای همیشه کنارتم و کمکت میکنم بتونی احساساتتو کنترل کنی!
+تو یه فرشته ای جینا! یه فرشته که وارد قلبم شده و قراره دوباره کمکم کنه.
-اینو مطمئن باش هرچی هم بشه من باز کنارتم. بازم عاشقت میمونم. چون تو همسر منی. ما کنارِ هم تونستیم شاد زندگی کنیم. پس کنار هم باید مشکلاتمونو حل کنیم.
+بینهایت عاشقتم سوکجینا. جوری که نمیتونم بیانش کنم. تمام تلاشمو میکنم نزارم احساساتم به تو صدمه ای بزنه.

لبخندی از خجالت به حرف تهیونگ زد و صورتشو نزدیک صورت تهیونگ کرد
تهیونگ زبونشو روی لبش کشید و بعد، لبهای جین رو اسیر لبهای خودش کرد و عمیق بوسید.
اونقدر عمیق که حتی نمیخواست یک لحظه هم از همسر دوست داشتنیش جدا بشه.

زندگی عاشقانه ی اونا وارد مرحله ی جدیدی شده بود
یه مرحله ی جدید، عاشقانه و شاید خطرناک...!

"TaeJin OneShots"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora