فلیکس از شدت ناراحتی و ترس به دست چان چنگ زد، چان بازوش رو گرفت و گفت.- آروم باش لیکس، به من نگاه کن، باید بریم بیمارستان.
منیجیر که اونجا بود متوجه شد چانگبین رو به کدوم بیمارستان میبرن و هرسه ی اونهارو همراه خودش به پارکینگ برد، لینو، هان و جونگین هم رسیدن به پارکینگ و بعد از سوار ون شدن منیجر حرکت کرد.
اون هم به شدت نگران بود و ناخودآگاه تمام سعیش رو می کرد سریع رانندگی کنه.
هیونجین کاری نمیکرد، یعنی توان انجام کاری رو نداشت، فقط دست آغشته به خون چانگبین رو گرفته بود.
متوجه بود که پرستار ها دارن تلاش میکنن چانگبین رو زنده به بیمارستان برسونن و این حالش رو به شدت بد میکرد. اشکاش بند اومده بود اما انگار از درون داشت فریاد میزد و اشک میریخت.
انگار تمام وجودش تو دستای یه هیولا فشرده میشد. میخواست حرف بزنه اما انگار لال شده بود. زبونش نمیچرخید، در آخر بعد از چند بار باز و بسته کردن دهانش مثل ماهی، به حرف اومد.
- هیونگ، چانگبین هیونگ تو باید زنده بمونی. باشه؟ ... تو نباشی کی میتونه مراقبم باشه؟ ببخشید، خیلی حرفای بدی بهت زدم معذرت میخوام. چرا رفتی هیونگ؟ چرا از اون اتاق رفتی؟ ... همش تقصیر منه، من باعث شدم این اتفاق برات بیوفته. لطفا پیشم بمون. میدونم اشتباه کردم اما ... اما این دیگه زیادیه ... این تنبیه خیلی سنگینه ... چانگبین لطفا اینجوری مجازاتم نکن. هرکاری بخوای برات میکنم فقط اینجوری شکنجم نکن، التماس میکنم.
بلاخره به بیمارستان رسیدن و فورا چانگبین رو به اتاق عمل بردن، هیونجین حتی متوجه نشد کی همه چیز انقدر سریع جلو رفت، انگار برای چند لحظه زندگیش رفت رو دور تند و حالا اون به همراه بقیه ی اعضا پشت درب اتاق عمل بود. اما، حالا زمان اونقدر کند میگذشت که هیونجین شک داشت شاید یه موجود افسانه ای زمان رو متوقف کرده.
و این باوری بود که بقیه هم داشتن بهش پی میبردن، مثلا سکوت و خیره شدن های هیونجین طولانی شده بود. اونقدر طولانی که داشت همه رو نگران میکرد.
حتی یک اینچ تکون نمیخورد، دیر به دیر پلک میزد و شاید اون پلک زدن تنها دلیلی بود که اعضا متوجه میشدن هنوز زنده است.
چان کنارش نشست و دستش رو روی شونه اش گذاشت، اما اون تکون نخورد. چان آروم شروع کرد.- میدونی، وقتی اولین بار تو و چانگبین همدیگه رو ملاقات کردید من اونجا بودم و یه چیز عجیبی رو دیدم.
چند لحظه مکث کرد و بعد ادامه داد.
- یه برق خاص، مثل یه ستاره ی دنباله دار از چشمای هردوتون گذشت. اون موقع فهمیدم داشتن هردوی شما توی گروه میتونه دردسر ساز باشه. اما بازم خواستم که تو گروه من باشید.
YOU ARE READING
I'm Just tired
Romance(من فقط خسته ام) یه چند شاتی گوگولی(قراره به خاک برید با اشک) با کاپل چانگجین یکمم مینسونگ و چانلیکس قاطیش داره امیدوارم لذت ببرید😁