بعد حدود 3ساعت پورن زنده و عکاسی ،بی حوصله دوربینمو برداشتم تا برم تو اتاقم ،اولین قدم که برداشتم دست یونگی هیونگ رو شونم نشست.
+هی بچه کار امروزت اصلا خوب نبود فرد هنوز اولین روزه کاریش شروع نشده با بد عنقی شروعش کرد.باصورت پوکر نگاهش کردم
_هیونگ جدی من موندم ادم قطع همچین کسایی باید بیان اینجا.الکس اول صبح جوری ازش تعریف کرد گفتم چه شوگر میخاد بیاد.
+و ایده دیگه ای داری نابغه؟
_نه ولی حداقل کسایی رو پیدا کن که هیکل خوبی هم داشته باشن فقط به فاک دادن که ملاک نیست.
یونگی هیونگ با چهره متفکری یه نگاه به سقف بعد یه نگاه به من گفت
+نظرت چیه خودتو بیارم بجاش بزارم هم بدنت رو فرمه هم زیبایی دوسنگ من،کار منم اسونتر میکنی؟
با چشمای گرد شده دستامو سریع تو هوا تکون دادم.
_عام نه ،چیزه هیونگ حالا که فکر میکنم این عمو جانی همچین ادم بدی نیست هم خوش اندامه هم چقدر خوب به فاک میداد به به.خب دیگه هیونگ من برم کاری نداری شب میبینمت.
نعره بلندی کشیدم و الکی الکس و صدا زدم .با دو خودمو به الکس رسوندم و دوطرف بازوهاشو گرفتم و چشمامو رو هم فشار دادم و باز کردم.
با برخورد نگاهامون بهم باز بلند زدیم زیره خنده که با غرش یونگی هیونگ با الکس سریع خدافظی کردم و بعد از گذاشتن دوربین تو دفترم به سمت خونه راهی شدم .
رمز در خونه رو زدم ،با صدای تیک در باز شد.کفشامو با دمپایی رو فرشی عوض کردم که همون موقع اجوما اومد.برای اجوما احترام زیادی قائلم چون از بچگی باهاش بزرگ شدم و تمام تایم هایی که مادر و پدرم سرکار میرفتن من با اجوما بودم حتی وقتی که من اومدم سئول و بعد از اینکه خونه گرفتم اجوما هم اومد سئول
سلام اجوما.بعد از سلام بغلش کردم که اونم متقابلا بغلم کرد_
سلام پسرم ؟+
خوبی اجوما؟خونه رو چه بویی برداشته،مرسی+
من خوبم ولی تو انگار لاغر تر شدی+
اجوما کلا یه هفته منو ندیدی .بعدشم من باید بدنو رو فرم نگه دارم_
پشت سر اجوما رفتم سمت اشپزخونه و اولین چیزی که چشممو گرفت موچی های رو کانتر بود.خاستم یدونه بردارم که کفگیر چوبی اجوما محکم خورد رو دستم
اخ اجوما چرا میزنی؟_
خودت خوب میدونی که اینا برای کیه،پس ناخونک نزن+
بله میدونم برای نامجون هیونگه،ولی این انصاف نیست که من ارزوی چشیدن طعم این موچی های خوشمزه رو به گور ببرم_
این چه حرفیه زبونتو گاز بگیر شب میخوری دیگه شکمو.حالا برنامت برای شب و مهمونات چیه؟+
از تو یخچال یدونه بطری اب برداشتم و همونطور که در بطری باز میکردم گفتم
_برای شب که برنامه خاصی ندارم ولی برای تاشب اول باید برم باشگاه
با تموم شدن حرفم سریع یدونه موچی کش رفتم و مثل میگ میگ به سمت اتاقم پرواز کردم
لباسامو با یه ست گرمکن خاکستری عوض کردم .ساک ورزشیمو برداشتم و بادی اسپری و بطری ابمو گذاشتم تو ساک و بعد از برداشتن وسایلم در اتاقمو باز کردم
Pov:kook+
بعد ازخشک کردن اخرین لیوان و گذاشتنش تو کابینت رو صندلی نشستم.کی فکرشو میکرد من ،ادمی که جلوش یه ایل ادم خم وراست میشدن حالا خودش دست تنها داره پادویی یه کافه تازه کارو میکنه،فقط هم بخاطر اینکه نمیخاستم بیشتر از این تو کثافط کاریایه بابام سهیم باشم .صدای زنگوله بالای در کافه اومد ،برگشتم که بگم کافه هنوز باز نشده که با خواهر بزرگم روبه رو شدم،تنها حامیم تو کل زندگیم
سلام خوش اومدی اونی+
Pov:Jessica_
در ماشینو قفل کردم . به نمای کافه جونگکوک نگاه کردم.این کافه بیشتر به جونگکوک شبیه بود تا جایی که توش بزرگ شده بود
به محض حل دادن در جونگکوک دست از ماساژدادن پاش برداشت و اینور نگاه کرد.چقد خسته بنظر میومد.
سلام خوش اومدی اونی+
یه نگاه کلی به دکوراسیون داخلی کافه انداختم.
بلاخره کار خودتو کردی؟_
رفتم سمت میزی که جونگکوک پشتش نشسته بود و کیفمو گذاشتم رو میز و خم شدم تا روناشو ماساژبدم
_کارگر نگرفتی؟
Pov:kook+
خاستم مانع حرکت یهویی اونی بشم که مثل همیشه کیش و ماتم کرد
خاستم مانع حرکت یهویی اونی بشم که مثل همیشه با سوالای یهوییش کیش و ماتم کرد
پول کارگرشو نداشتم+
اونی با یه نگاه کوتاه بلند شد اومد و پشتم و با دستاش ارامشو به شونه هام تزریق کرد
قرار شد اگه کار یا مشکلی داشتی بهم زنگ بزنی،ولی انگار کلا منو فراموش کردی_
.
.
.
.
منتظر نظرات زیباتون هستم
YOU ARE READING
cwtch
Fanfictionپسر داستان که بلاخره بعد از اون همه سختی و زندگی کثافط بار داره با تمام قوا تلاششو میکنه تا یه زندگی اروم و با رویاهاش بسازه چی میشه یهو بخودش میاد میبینه از رویاهاش دور بوده و این نقطه ای که توش وایستاده چیزی نبود که همیشه میخاسته. یا سرنوشت ادمی ک...