4

17 4 0
                                    

تنها چیزی که الان نیاز داشتم جادویه دستای اونی بود ولی انگار اول باید رفع دلخوری میکردم.

دستاشو از رو شونم برداشتم و رو صندلی جلوم نشوندمش.

+خودت بهتر میدونه که بجز تو کسیو ندارم و تا الانم کم بهت زحمت ندادم ،فقط این مدت یزره سرم شلوغ بود برای درخواست کمک کردن.

_رفتم عمارت که حالی از تو بگیرم که اجوشی گفت بعد از دعوات با، بابا دیگه تو خونه پیدات نشده.این یعنی دقیقا من یک هفته برات نقش غریبه رو ایفا کردم.حالا بگو کجا بودی این یه هفته و چیکارا کردی؟

همونجور که به سمت قهوه ساز میرفتم گفتم

+تا دعواشو که میدونی بعد از اونم با یزره پس اندازم یه اتاق تو هتل گرفتم ،بقیه پولمو با پول فروش ماشین رو هم گذاشتم تا پول خرید اینجا با وسایل و دکورشو بدم.مثل همیشه ایس کافی دیگه؟

بعد از جواب کوتاه جسیکا قهوه رو ریختم تو مخزنش و دکمه رو فشار دادم.بعد از اماده شدن اولین سفارش کافه م رفتم و جای قبلیم نشستم.ایس کافی جسیکارو جلوش گذاشتم و گفتم.

+بفرمایید.

_به من گوش کن جونگکوک.

بله هروقت میخاد چیزی بگه یا کاری بکنه که میدونه مخالفم اینجوری صدام میکنه.

+اگه بخای چیزی بگی که من...

_گفتم گوش کن جونگکوک،این راهی که تو الان شروعش کردی من پنچ سال پیش شروع کردم ولی با این تفاوت که من از قبل برنامه داشتم براش ولی تو یهویی و از یه محله پررفت و امد و گرونم شروع کردی و مطمئنا تنهایی نمیتونی کار کنی.

یه پاکت رو میز گذاشت و ادامه داد.

_این پولو بگیر برای شروع نیازت میشه تو سایت کار یابیم یه اگهی استخدام ب ای کارگر بزن والانم سریع کرکره کافه ات رو بکش پایین اول میریم هتل وسایلتو برمیداری بعدش میریم خونه من.

چی؟!الان اونی چی گفت؟خونه اون،عملا با زندان چندان فرقیم نداره و من ادم اینجور جاها نیستم.

+اونی من فقط میتونم این پولو قبول کنم ،درمورد خونه ام اسرار نکن که نمیام.

اونی بعد از چند دقیقه گپ کوتاه و خوردن ایس کافیش رفت و منم با بستن در مغازه سوار موتورم شدم ورفتم سمت همون هتلی که فعلن توش اقامت دارم.

Pov:tea _

همونطور که با حوله موهامو خشک میکردم به ساعت نگاه کردم،نزدیک 5بود پس بچه ها نگاه میکردم که صدای زنگ خونه اومد. tvداشتم تا الان باید میومدن.

درو باز کردم اول از همه الکس با یه بتل شراب اومد تو و پشت بندش نامجونی هیونگ که با یه بغل ازش پذیرایی کردم.برگشتم دیدم هنو یونگی هیونگ داره با بند کفشش ور میره .

cwtchWhere stories live. Discover now