برای بار چندم فیکای واتپدو بالاو پایین کرد.خسته شده بود از بس فیکای آبکیو شبیه به همدیگه خونده بود؛ اونم بعد اینکه همچین شاهکاری (ناول) که زندگیشو تکون داد.
البته برای نگذشتن از حق باید بگیم بعضی از فیکای آبکی واتپد ..
بینشون چند تایی همپیدا شده بود که یینگ بعد از خوندنشون تحت تاثیر قرار گرفته بود و حتی نسبت به کاپلای فرعی به جز وانگشیان احساس علاقه پیدا کرد.مثلا اون الان میشه گفت حتی بیشتر از وانگشیان جیاسانگ شیپره و برای این کاپل جامه می دره ...
جیاسانگ چه کوفتیه؟
خب مسئله اینجاست که این کاپل از بس شیپراش کمه حتی اسم دقیقیم نداره ولی من بهتون میگم ؛ در اصل باید چنگسانگ باشه اما از نظر یینگ جیاسانگ برازنده تره و به کاپل متشکل از جیانگ چنگ و نیه هوایسانگ میگن.حالا هر چقدر یینگ این کاپلو می پرسته و خودشو می کشه که فیکاشونو پیدا کنه، از کاپل شیچنگ متنفره !
اصلا چه معنی میده تو یه خانواده، دوتا برادر آستین بریده باشن ک حالا بیان از یه خانواده یار تهذیبگریشونو انتخاب کنن؟
شیپ جیاسانگمنطقی تره ...
البته بماند که یینگ هر چقد کمتر فیکای جیاسانگ پیدا می کرد، به فیکای شیچنگفراوون بر میخورد.از بحث این کاپلا بگذریم ، می رسیم به بعدیا ...
تو دنیای فنای استاد تعالیم شیطانی کاپلای زیادی وجود داشت و بحثای داغی هم بود ... یینگم یه ادم جانب دارو عصبی بود که به موقعش با فحش به حساب مخالفین کاپلای مورد علاقهش می رسید.بله حرف شمام درسته ... شعور لازمه ی زندگیه .. ولی خب یینگه دیگه !
جدا از ویژگی های خوبش یه سری بدیا هم داره.کاپلای بعدی مورد حمایت یینگ ، شیپ نیه مینگجو و منگ یائو بود.
کلا دلیل خاصی برای شیپکردنشون نداشت .. فقط فکر می کرد لازمه این کارو بکنه.اره دیگه ته تهشمبه کاپل شیائوشینگچن و ژویانگافتخار می کرد.
با اینکه بخش زیادی از ناولو با خودشون اختصاص نمیدادن با این حال داستان عشقشونتونست اشک یینگو دربیاره و اون تا صبح تو تختش فین فین کنه و حال منو بهمبزنه.
یینگ دیگه از کاپل دیگه ای خوشش نمیومد و به نظرش همینا بس بود.
تا اینکه یه روز به فیکی چشمش افتاد که کاش نمیوفتاد.طبق عادت اول نظراتو خوند.
چند بار پلک زد ببینه داره درست می بینه ؟
شخصی با نام کاربری lucky bichen (بیچن خوش شانس) نوشته بود : "این فیک جادوئیه .. می تونید هر کاپلی که فکرشو می کنید داخلش پیدا کنید ^^ "یینگ چند بار پلکزد و طبق عادت با انگشت وسط، عینکشو صاف کرد.
خلاصه ی فیکو یه بار دیگه زیر لب برای خودش زمزمه کرد :
"همه یه رازی تو زندگیشون دارن که به هیچ وجه راضی نیستن هیچکس بهش پی ببره ..
شاید فک کنین اینکه رازا در وهله ی اول پیش خانواده و آشنایان آشکار بشه بهتره ، اما خیلی از راز ها وجود دارن که حاضریم غریبه ها بدوننو هزاران بار در موردش بین خودشون پچ پچ کنن ، ولی کسایی که دوستشون داریم چیزی نفهمن.
حادثه های این فیک فرق زیادی با خود ناول استاد تعالیمشیطانی نداره و من به عنوان نویسنده دوست داشتم بیشتر رو روابط کاپلا مانور بدم.
پس به همون واقعه های ناول بسنده کردمو فقط به هر کاراکتر این وسط یه راز کوچولو دادم که باهم می بینیم سر انجامشون به کجا میرسه.
راستی هر کاپلی می خواین ، تو کامنتا بهم بگین .. واقعا به نظراتتون نیاز دارم."
ESTÁS LEYENDO
Useless reincarnation☠️🤌
Fanficخلاصه : پسری که نفهمید ناول استاد تعالیم شیطانی چطوری همه ی زندگیشو فرا گرفت.جوری غرق کاراکترا و داستان شده بود که بعد از تموم شدن ناول و خب انیمه و بعدش سریال و طبیعتا بعدش مانهوا و به کارگیری هزارتا امکانات دیگه که برای فن ها وجود داشت ، بازم نمیت...