Chapter 6:special

70 13 13
                                    


~چپتر 6:خاص~

ماه بالا اومده بود و روی آسمون آبی،سایه‌ای تاریک انداخته بود.ستاره ها مثل هر شب می‌درخشیدن و آسمون شب رو مثل صدف های روی ساحل،زیبا تر از قبل به نمایش می‌گذاشتن.هیچ ابری دیده نمی‌شد و نورهای ستارگان،به خوبی خودنمایی می‌کردن؛و مهتاب که در راس این نمایش قرار داشت،مثل مروارید های روی ساحل نقش اصلی نمایش رو بازی می‌کرد.

نگاه خیره ساسکه به آسمون،بی سابقه بود.اون هیچوقت اینطوری به آسمون نگاه نکرده بود و هیچوقت زیبایی اون تو چشم های سیاهش منعکس نشده بود.امشب،همه چیز خاص به نظر می‌رسید.امشب قرار بود اتفاقی خاص بیفته،و امشب،ساسکه همون فرد خاصی بود که می‌تونست به درد های زندگی،پوزخند بزنه.

کاغذی که قبلا از شاهین نامه رسون دریافت کرده بود،باز کرد و نوشته داخل اون رو مرور کرد:

'سلام ساسکه-کون.امیدوارم ماموریتت خوب پیش رفته باشه.از اینکه فردا بر می‌گردی دهکده خیلی خوشحالم،و میخوام به یه جای خوب دعوتت کنم.رستوران شیباکانا تو مرکز کونوها غذاهای خیلی خوشمزه ای داره،و من خوشحال میشم ساعت ۹ شب فردا باهام به اونجا بیای.منتظرتم.
ساکورا'

از اینکه ساکورا به جایی دعوتش کرده خوشحال بود،چون حالا اعتمادش رو جلب کرده بود و حس نزدیکی بهش پیدا کرده بود.کار خیلی ساده‌ای بود؛اون دختر به سادگی یه بچه بود؛با دریافت کوچکترین توجه از سمت فرد مورد علاقه‌ش سست می‌شد و بدون شک کردن به همه چیز های شک برانگیز،به سمت اون فرد حرکت می‌کرد.درست مثل بچه‌ای که از یه مرد پیر و سیاه‌پوش،آب نبات می‌گرفت.

بلافاصله بعد از دریافت نامه،نامه دیگه‌ای نوشته بود و درخواست ساکورا رو قبول کرده بود؛و این دلیلی بود که الان جلوی اون رستوران قرار داشت.رستوران بزرگ به نظرم می‌رسید و تابلوی نورانی اون،توجه هر کسی رو جلب می‌کرد.شیشه های قسمت جلویی،فضای شیک داخل رو یه نمایش می‌گذاشت.پارکت و دیوار های چوبی،به خوبی کار شده بودن و تم قرمز و سفید به کار رفته در میز ها و صندلی های چوبی،به خوبی با رنگ قهوه‌ای چوب هماهنگ بود.در یک کلام اون رستوران شیک بود.


با باز کردن در،بوی غذا های متفاوت به سمتش حمله‌ور شدن.ترکیبی از بوی غذاهایی که مدت ها اونها رو نچشیده بود،با طعمی دلنشین تر بهش هجوم آورده بودن.اون خیلی خوش شانس بود که قراره امشب همچین جایی غذا بخوره.نگاهی به اطرافش انداخت،و دختری با موهای صورتی دید که روی یکی از میزهای چسبیده به دیوار،نشسته بود.به محض دیدن دختر،به سمتش رفت و اون هم درمقابل با دیدنش،براش دست تکون داد.

ساسکه:"سلام.ببخشید دیر کردم"

ساکورا:"اشکالی نداره.منم تازه اومدم.بفرما بشین."

𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐚𝐲 𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫 𝐘𝗼𝐮   (𝑺𝒂𝒔𝒖𝒌𝒆 𝒙 𝑵𝒂𝒓𝒖𝒕𝒐 𝑭𝒂𝒏𝒇𝒊𝒄)Where stories live. Discover now