♡PART10♡

1.2K 225 42
                                    

بی هوا دستش رو توی موهاش کشید تا مرتبش کند بوی فورمون های دالیای تهیونگ رو میداد ولی براش اهمیت نداشت انگشت اشاره روی زنگ‌‌گذاشت و به آرومی فشرد و منتظر جواب موند خیلی زود صدای مادرش توی فضا پیچید :
_کیه ؟
جیمین صداشو صاف کرد و گفت: منم اوما
سکوت برقرار شد و جیمین چند بار مادرش رو صدا زد اما جوابی نگرفت که در با شدت به رویش باز شد و مادرش گریان به سمتش اومد. با دیدنش بغض کرد و گفت چرا گریه میکنی؟حالت خوبه جایی درد میکنه
مادرش اشک هاش رو پاک کرد وبه قلبش اشاره کرد
_اینجا درد میکنه پسره ی بی معرفت چهارسال پیش رفتی وپشت سرتو نگاه نکردی اینقدر پیش پدرت خوش می‌گذشت چرا نموندی چرا الان برگشتی برگرد خونه ات من پسر به بی معرفتی تو ندارم قرار بود فقط بری یک هفته بمونی شد چهارسال
+اوما معذرت میخوام من که هر هفته بهتون زنگ میزدم
_زنگ زدن چه فایده داره من میخواستم پسرمو بغل کنم بعدم فکر کردی نمیدونستم چقدر هر بار زنگ میزدی حالت بد بود کلی نگرانت بودم پسره ی خیره سر
=سلام هیونگ
چشم های جیمین با دیدن یسول درشت شد چقدر بزرگ و قد بلندتر شده بود درحین تماس تصویری هایی که هر هفته میگرفتن متوجه این همه رشد نشده بود
_سلام فسقلی
دست هاش دور کمر ءیسول حلقه شد که تقریبا تا زیر سینه اش رشد کرده بود
*هیونگگگگ خیلی دلتنگت شده بودم
مامان گفت بیا بریم داخل آخر شب مزاحم همسايه ها نشیم ... یسول چمدون داداشت رو بیار داخل
به داخل رفتیم به ناپدری احترام گذاشتم و سلام کردم
با خانم ناشناسی روبه روبه شدم لبخندی زدم و گفتم سلام خوبید شما باید زن یسونگ‌هیونگ باشید
با مهربونی لبخند زد و گفت سلام همینطوره شماهم باید جیمین باشید از دیدنشون خوشوقتم
با شنیدن صدای گریه ای به سمت راست چرخیدم و یسونگ هیونگ رو دیدم با لبخند به سمتش رفتم
_خدای من چقدر خوشگله هانول اسمش بود؟
هیونگ با لبخند سر تکون داد
میتونم بغلش کنم هیونگ؟
هیونگ با زمزمه گفت معلومه ولی ممکنه یکم غریبی کنه
بغلش کردم و بوسه ای صدا داری از لپاش گرفتم که یهو زد زیر گریه مادرش سریع اومد ازم گرفتش و گفت شرمنده یکم خجالتیه
گفتم اشکالی نداره من عجله کردم هانولا من عمو جیمینم خوشحالم از نزدیک دیدمت ...
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
+قربان کیم تهیونگ همین الان با سلامت به خونه رسیدند اما یک موضوعی وجود داره ایشون تنها از پاریس برنگشتن وهمراهی داشتند اول همراه شونو رسوند وبعد به خونه رفتند
_چه شکلی بود ؟
+یک مرد زیبا و ریز جثه بود احتمالا امگا بود عکس گرفتم براتون ارسال میکنم رئیس
_که اینطور منشی اوه منتظرم
گوشی رو قطع کرد و منتظر عکس هایی وا منشی اوه گرفته بود شد
چند ثانیه بعد عکس ها رو دریافت کرد اپلودش کرد با لبخند تلخی بهشون نگاه کرد میدونستم زیادی مشکوک شده بودی تهیونگاه
روی صورت جیمین زوم ‌کرد و نوازش وار دستش رو روی صورتش کشید وادامه داد: خوب شد اومدی وقتش شده بود ... چطوری میتونی حتی خوشگلتر بشی ...
♡♡♡♡♡♡♡♡
وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد و با صدای بلندگفت
_هوسوکا بیا شام بخوریم
+اشتها ندارم جونگکوک لطفا بزار بخوابم
+اشتها نداری؟؟؟پاشو ببینم یک ساعت غذا درست کردم که نخوری پاشو ناهارم نخوردی
هوسوک به سمت مخالف غلت خورد وگفت نمیخوام
جونگکوک کنارش نشست اسپک محکمی بهش زد و گفت یعنی چی که نمیخوام؟؟؟ نمیخوام نداریم یالا دیه
هوسوک از جاش بلند شد و با لبای جلو اومده گفت نمیشه ولم کنی به حال خودم بمیرم
جونگکوک لپشو نوازش کرد و گفت نه نمیشه مگه من مرده باشم تو بشینی تنهایی غصه بخوری یالا پاشو دست و صورتت رو بشور من برم جین رو صدا کنم
هوسوک اه کشید و زمزمه کرد باشه برو
جونگکوک از جاش بلند شد و به سمت اتاق جین رفت وبعد چند ضربه به در وارد شد ‌ جین رو لبه ی بالکن دید به سمتش رفت و صداش کرد
هیونگ بیا شام حاضره هییییین سیگار داری میکشی؟؟؟
_خودت که چشم داری چرا میپرسی
+بداخلاق چیزی شده باز؟
_خستمه کوک لطفا گیر نده
کوک رفت توی بغلش خودش رو جا کرد دستش رو دراز کرد و گفت به منم بده
جین اخمی کرد
_باشه نمیکشم
سیگار نیمه روی زمین انداخت و زیرپا له کرد و دستاشو دور جونگکوک حلقه کرد و گفت :جونگی کجاست
+داره برنامه کودک مورد علاقه شو نگاه میکنه
_این وقت شب؟ باید برای تلویزیون نگاه کردنش حد و قانون بزاری
+خودم حواسم هست که زیاده روی نکنه اما جین اون یک بچه چهار ساله است تنهاست و دوستیم نداره شاید باید دوباره حامله شم!!
جین نگاهی بهش انداخت و با خنده گفت
تصور اینکه با این هیکلی که این روزا ساختی حامله شی خنده داره
جونگکوک بهش چپ چپ نگاه کرد و گفت حسودی میکنیااا ببین از مال تو خیلی بزرگتره
بازو هاشو به حالت فیگور تو چشم جین فرو کرد ...حال کن اینا عضله است

جین نگاهی به پایین تنه کرد گفت اول  اینکه من بزرگترم و تو نمیتونی انکار کنی و اینکه من ۱۲ سال ازت بزرگترم
+ انکار چیه وقتی بزرگیش رو دوست دارم  وباسنشو محکم بهش چسبوند
جین گلوش رو صاف کرد و گفت میخوای تا صبح همین جا باهم لاس بزنیم
جونگکوک خودش رو بیشتر به جین چسبوند _نگو باهمین چند تا جمله تحریک شدی  و...
و توی چشم جین خیره شد شروع به حرکت کرد و خودش رو به جین فشار میداد
جین سریع جدا شد و گفت نه مگه آلفای تازه بلوغ شه توی دوران راتم ؟.
جونگکوک چشاشو چرخوند و با بیشرمی آلت نیمه تحریک شده ی جین رو گرفت وگفت پس این چیه ؟
جین گفت بریم شام !
+نظرت چیه به جای شام تورو بخورم
دستش رواز روی شلوار روی آلتش تکون داد و لباش روی لبای جین کوبید که یهو جونگی وارد شد و گفت اپااااا من گشنمه
جین سریع عقب کشید و جونگکوک سری جلو رفت تا جونگی‌ رو بغل کنه
_الا میریم برای پسرم غذا بکشم بخوره قربونش برررم هیونگ توام مشکلتو حل کن بیا   از ویدئوهایی که برات میفرستم استفاده کن
جین گفت راست میگی دیدن اون نودای عضله ای باعث میشه کاملا بخوابه ...
جونگکوک چپ چپ نگاهش کردو جین زد زیر خنده و جونگکوک با خودش گفت آخرین باری که اینقدر بلند خندیده بود کی بود ؟این نشونه ی خوب بود
♡♡♡♡♡♡♡♡
جونگی با ذوق تا  نزدیک در عمارت دوید و منتظر ورودش شد تهیونگ به محض دیدن جونگی به سمتش دوید و بغلش  کرد و تو هوا چرخوندش و گونه شو محکم‌ بوسید ددی برگشتییی
اره پسر خوشگلم برگشتم
ددی عطر جدید خریدی آخه بوی خیلی خوبی  میدی مثل اون عطری که پاپا دوست داره است همیشه میزنه به خودش است ولی خوشبو تره
تهیونگ با توی ذهنت یکی زد روب پیشونیش حالا این سوتی رو چطور جمع میکرد
جونگکوک هم پشت سر جونگی دویده بود که نیوفته و اگر افتاد سریع به زخمش برسد
تهیونگ سریع جونگکوک رو بغل کرد وسرشو بوسید
اخم های جونگکوک توهم رفت اما تظاهر کرد متوجه نشده مثل بارهای قبل که این بو رو میداد فرمون یک امگا
♡♡♡♡♡♡♡♡
هوسوک‌ خودش رو بغل تهیونگ‌جمع کرد و سرشو توی گردنش‌ فرو کرد‌بو کشید و آهسته اون رو بوسید و گفت اینقدر منو تنها نزار من جفتتم من از یک امگاهم حساس ترم یه خاطر آلفا بودنم اما تو همش فکر خوش گذرانی... این بوی جیمین نیست؟؟؟؟
تهیونگ‌گفت چی داری میگیییی این عطر جدیدمنه
+ خیلی شبیه شه خیلی
_خب منم‌وقتی بوش کردم منو یاد جیمین‌انداخت واسه همین خریدمش

our broken heartsWhere stories live. Discover now