با دهن باز به ویترین نگاه میکنم ، عطر های مختلف ،ساعت های گرون قیمت ، انگشتر و جواهرات و حتی لباس ها قدرت شنل رو به رخ میکشید .
حتی بین لباس ها هم فاصله طبقاتی وجود داره !
همونطور که همیشه میگن یک با یک هیچوقت برابر نیست ، و همه چیز با تضاد میچرخه .
جنی با اشاره بهم میفهمونه که باید وارد مغازه بشیم.
از میون لباس های رنگارنگ رد میشیم و بین یکی از ردیف های لباس وایمیستیم ، جنی لباس سفید و عروسکی ای که روی ردیف روبه رو بود رو برمیداره و روی دستش میزاره ، میره ردیف بعدی و یه پیراهن کوتاه مشکی برمیداره، چند دست لباس اسپرت از ردیف بعدی برمیداره و در آخرین ردیف یه کیف کفش ست برمیداره، سمت لوازم آرایشی و جواهرات میره یه دستبند کوکوشنل برمیداره و چند تا کرمپودر و رژ لب .
-خب جیسو شی من این رژ لب و جواهرات رو میدم حساب کنن و حالا برو اتاق پرو ببینم اندازت میشن این لباسا یا نه.
هنگ کرده به جنی نگاه میکنم
-هی جیسوشی به چی نگاه میکنی من نمیتونم برای بهترین دوستم خرید کنم؟
با خنده بهش گفتم
-معلومه که میتونی
و زمانی که خنده آروم آروم از روی لبم محو میشه میگم
-ولی اگه دوستت هم بتونه برات خرید کنه
با چهره درهم رفته نگاه میکنه
-جیسویا خیلی سخت میگیری ، تروخدا برو اینا رو تن بزن
-جنی...
با صدای بلندی که کل فروشگاه رو برداشت گفت
-هیییی جیسو شی من رو عصبانی نکن
چندین بار این صدا داخل فروشگاه اکو شد و حتی خودشم شوکه شد .
-باشه جنی شی شی شی شی.
-جیسویااا مسخرم نکن .
با لحن شوخی گفتم
-باشه جنی جنی جنی جنی .
با اخم الکی ای لب زد
-پرو نشو جیسو جیسو جیسو
چشمک میزنم و به اتاق پرو میرم.
از لباس های اسپرت شروع کردم ، از بین همه اون ها تاپ و شلوار مشکی ای من رو جذب خودش کرد.
بعد از نیم ساعت تمام لباس ها رو پرو کردم و در نهایت اونایی که دوست داشتم رو با خودم به صندوق بردم.
-جنیا بین این لباسا کدوم رو انتخواب کنم؟
جنی با ابرو های بالا رفته بهم نگاه کرد
-شوخی میکنی جیسویا؟واقعاً فکر کردی باید یدونه از اینا رو انتخواب کنی؟
همینطور که ماتم برده بود لباس ها رو برداشت و به صندوق دار داد.
با صدای آرومی در گوشش گفتم
-جنیا قیمتش خیلی زیاد میشه
ولی بی توجه حساب کرد و من فقط تونستم تشکر کنم.
-------تهیونگpov------
در رو باز میکنم و با جنی خسته روبه رو میشم .
-تهیونگا بشین اینجا
بدون اینکه بپرسم چرا میشینم و اون هم سرش رو روی پا من میزاره و دراز میکشه
-جنیا حالت خوبه؟
-اره بابا فقط یه کوچولو خستم
-----جیسو pov------
همونطور که درحال تمیز کردن میز بودم متوجه بنگ شی هیوک پیرمرد نویسنده میشم که کتاب جدیدش با عنوان[جهنم فرشتگان] رو مینویسه.
-بیا اینجا دختر جون درست جلوی من این میز رو تمیز کن
با چشمای گرد بهش نگاه میکنم
-ولی قربان من همین الان تمیزش کردم
چشم غره میره
-برای کتاب جدیدم باید خوب بتونم حالت های یه خدمتکار رو توصیف کنم.
بی چون و چرا میرم و شروع به تمیز کردن میز و صندلی بی جونش میکنم.
------------
سلام خوشگل های منننن ببخشید خیلی وقته نبودم سعی میکنم همه چی رو روی روال بندازم بخاطر اکانت روبیکا سرم شلوغ بود اگه دوست دارید ما رو اونجا دنبال کنید...fiction.M.F
YOU ARE READING
Hell of Angels
Fanfictionخوب ها میسوزند و بد ها چوب ها را صاحب میشوند...غافل از اینکه ته این دریای مذاب ، آبشار مذاب وجود دارد Name: Hell of Angels(جهنم فرشتگان ) Couple: jensoo , taenni, jinsoo,jiros