آب دست داره؟

356 49 59
                                    

حتما حتما به تاریخ ها توجه کنید.

10 agust 2002

-یونی هیونگ این چطوره

پسر بزرگتر در حالی که قایق کاغذی کوچیک توی دستش رو به آب مینداخت به طرف همبازیش برگشت

-عالیه سوک بلخره یاد گرفتی

یونگی بدو بدو سمت هوسوک رفت و دستش رو گرفت و به طرف رودخونه کشیدش
ولی نرسیده به آب دستش رها شد

-هیونگ ماما گفت طرف آب نرم
-اون برا وقتیه که تنهایی ،من همیشه مراقبتم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته هیچ وقت یادت نره سوک  ،هر وقت بیوفته...من هستم که بگیرمت

یونگی با لحن دوستانه تری گفت و دو دست هوسوک رو گرفت و سمت رودخونه کشیدش

و هوسوک غرق در چشمهای هیونگش که حس اطمینان و امنیت رو استخراج می‌کرد و به روح هوسوک تزریق میکرد

-بیا قایقتو بده دست آب

حالا هوسوک و یونگی هر دو نشسته بودن و به دو قایقی که به سمت مقصدی نامعلوم میرفتن خیره شدن

-هیونگ ،آب دست داره؟
-نمیدونم
-پس چرا گفتی قایقمو بدم دست آب

-تو کتاب بابا خوندم
-ینی آب دست داره؟
-بابا گفت هرچی تو کتابا هست حقیقت نداره
-ینی کتاب درسی..

-نه اونا فرق دارن ،منظور بابا کتاب داستان بود
-ولی هیونگ من میخوام حقیقت داشته باشه من میخواسم برم پیش ایرون من

-شاید آیرون من واقعی باشه
-واقعیه؟هیونگی منو میبری پیشش؟لطفا لطفا لطفا

هوسوک دیگه به رودخونه خیره نبود
اون با چشمهایی که نور آفتاب باعث شده بود مثل الماس بدرخشه به یونگی نگاه می‌کرد
و یونگی حتی با نه سال سن هم میتونست التماس داخل چشمهای پسرک رو ببینه

-اگه واقعی بود میبرمت

هوسوک خوشحال از اینکه میتونه قهرمان زندگیش رو ببینه خنده ش رو سر داد و یونگی رو بغل کرد
ولی یکم زیادی محکم بغلش کرد
چون هردو به پشت، روی چمن ها افتادن
و این باعث پیچیدن صدای بلندتر خنده هاشون شد

.

.

.
-بچه ها کجایین وقت ناهاره

شینا با چشم هاش اطراف رو به دنبال دو پسر رصد میکرد

و بلخره اونها رو درحالی که پشت بوته ها قلمبه شده بودن پیدا کرد

-پسرا وقت ناهاره
-ماما من گشنم نیسسس میخوام با یونی بازی کنم

هوسوک همینطور که از پشت بوته در می اومد حرف میزد

-هوسوک یونی هم گشنشه باید غذا بخورید تا بتونید بیشتر بازی کنید
-واقعا؟
-اوهوم حالا بیاید بریم

شینا با لبخند دست دو پسر رو گرفت به سمت محوطه خونه حرکت کرد
نسیم ملایم باعث می‌شد لباس سفید رنگ زن به پرواز در بیاد

-ماما یونی بهم قول داد ببرتم پیش ایرون من
-واقعا؟پس باید حسابی از یونی تشکر کنی ،یونی پسر خیلی خوبیه

و این یونگی بود که با لبخند و البته گونه های تپلش که حالا سرخ شده بود به پایین نگاه میکرد

-یونگی عزیزم مامانت امروز ناهارش رو سرکار میخوره تو باید با ما ناهار بخوری مشکلی نداره عزیزم؟

-نه خانم جانگ من غذاهای شما رو خیلی دوس دارم
-هوراااا یونی با ما غذا میخورهههه

----

پس از قرن ها بلخره نوشتنش تموم شد
اول پارت گفتم بازم میگم
به تاریخ ها توجه کنید یا حداقل به سالشون توجه کنید

دوستان این داستان در فلافی کامل به سر می‌بره پس امیدوارم که دوسش داشته باشید🥲💜

(برای یکی که خودش میدونه)

𝐌𝐲 𝐔𝐳𝐮𝐫𝐢 𝐄𝐧𝐢𝐝Where stories live. Discover now