5 July 2023
-باباااا بابایییییی باااااباااا
-یا خدا چیشده کی مرده چی مرده تو کی
-هیهی هیهی چیزی نشده بابایی جونم فقط حوصلم سر رفتهیونگی که انگار برق صد و بیست ولتی که بهش دادن ازش قطع شده دوباره رو تخت افتاد و سعی در خوابیدن کرد
-باااا..
-وویونگ مگه بهت نگفتم باباتو بیدار نکنوویونگ به زنی که سرش رو از در رد کرده بود نگاه کرد
-آخه ماما من حوصلم سر رفته
-بابا خستس وویونگا بیا اذیتش نکنیم و خودمون دو تایی بازی کنیموویونگ سری تکون داد و به همراه زن از اتاق خارج شد
یک ربع بعد از خروج اون دو هوسوک با لباس بیرون داخل اتاق اومد-یون هنوز خوابی؟
-هوم
-پاشو ساعت دهه دیرمون میشه ها هنوز چمدوناتو نبستی ساعت دو پروازهیونگی روی پهلوش چرخید و نمیخوامی زمزمه کرد
هوسوک از اینکه یونگی هنوزم نمیتونه از تخت دل بکنه خندش گرفت
سمت تخت رفت و دستش رو روی بدن برهنهی یونگی کشید-پاشو گربه نره
-ولم کن سنجاب وحشی زشتصداش زمزمه طور بود
هوسوک دوباره خندید و بوسه های خیسی روی شونهی یونگی گذاشت-پدصگ تحریک میشم نکنننن
یونگی دیگه از جاش بلند شده بود و با صورتی که اخم گوگولی داشت به هوسوک نگاه میکرد
هوسوک نتونست مقاومت کنه و لبای که به خاطر خواب پفکی تر شده بودن رو به دندون کشیدیونگی خودش رو روی تخت رها کرد و هوسوک هم باهاش خوابید ولی این باعث شکسته شدن اتصال لباهاشون نشد
بعد از یه معاشقهی نصف نیمهی دیگه هر دو بلند شدن به سمت پذیرایی خانواده جانگ رفتن
-چه عجب پا شدی
-خرس قطبی باید پیشش درس یاد بگیره
-سوک ببین چی بهم میگنننن از شوهرت دفاع کن-خو راست میگن دیگه گربه نره
-سنجاب زشت-دد...ددیییی پاپااا سوک
سوک به سمت پسر هشت سالشون برگشت
-جونم
-هیچ وقت بهم نگفتی چیشد که باهم قرار گذاشتین ،ماما قول داد که بهم میگی
-چطور مادربزرگت از طرف من قول داده؟
-بگو دیگهههه
-خب انقد چیز پیچیده ای نبود فقط در کنار رفاقتمون سکس رو هم شروع کردیموویونگ قیافهی متفکری گرفت ولی تا خواست چیزی بگه شینا داد زد
-پدصگ سانسور کن حرفاتوووو بچه رو از راه به در میکنیییی
وویونگ به جای هوسوک جواب داد
-نگران نباش ماما ،پاپا هوسوک وقتی فهمید باید مدام مواظب باش ما نبینیم که هی دارن همو میخورن اومد جلومون نشست و کامل برامون همه چی رو توضیح داد فقط به خاطر اینکه بتونه هر وقت که بخواد لبای بابا یونگی رو ببوسه
شینا نگاهی خالی از امید به تربیت فرزندش به هوسوک انداخت
-تقصیر من نیستتتت ،وقتی باش قرار گذاشتم فقط میخواسم ببینم لباش چه مزهایه نمیتونسم به خاطر دو تا جقله بچه هی خود داری کنم ک...
وویونگ بدون حرف رفت کنار یونگی نشست و شروع کردن صبحانه خوردن
-پسرم یونگی ،هنوزم برای جدا شدن دیر نشده
-مامااا تو مامان منی یا مامان یونگی
-مامان یونگی
-من دیگه صحبتی ندارم..راسی وونیونگ کجاس وویونگ-با بابابزرگ ایک جون رفتن تو حیاط به گلا برسن
-این بابای ماهم بلخره یکی رو گیر آورد گیاهاشو تو حلقش کنهیونگی گفت و لقمهی بعدی رو دست وویونگ داد
همه خندیدن و هرکس مشغول کار خودش شد
ولی هوسوک فقط به یونگی و وویونگ که داشتن با مسخره بازی صبحانه میخوردن نگاه کردشش سال پیش وقتی جونگکوک بهشون گفت چرا باهم نیستن جفتشون خندیدن
ولی شب...
همه چیز جور دیگه ای رقم خورد
|فلش بک|
-یون در مورد حرف جونگکوک...
-بیا باهم قرار بزاریمیونگی بدون هیچ مقدمه گفت
-ها؟
-ببین ما رسما بیست و چهار ساعته پیش همیم، باهمم زندگی میکنیم، از همه چیه هم خبر داریم هیچکدوممون نمیتونیم انکار کنیم که عاشق اون یکی نیسیم
کنار همه ی اینا فقط یه سکس کم مونده که انجام بدیم خب تنها فرق رابطه داشتنمون همون سکسه-کرک و پرام رو ریزون کردی یون
-جواب؟
-کیه که از سکس بدش بیاد ،هرچند که جفتمون هیچ گهی تاحالا نخوردیم ،...ولی با این حال موافقمو به همین سادگی اونا شروع به قرار گذاشتن کردن و دو سال بعدش وونیونگ رو به سرپرستی گرفتن و چند ماه بعدشم وویونگ رو و هنوزم مثل سابق بودن
با این تفاوت که عاشق تر
و البته هورنی تر...the end
----
خب با هرچی تاخیر و کوتاه و بلندی پارت ها بود بلخره مای یوزوری انید هم به اتمام رسید
امیدوارم از خوندنش لذت برده باشیدو باهاش خندیده باشید و تمام احساس درونش رو جذب کنید
و در آخر ممنون از همتون که فرصتی به این داستان دادید تا خودش رو بهتون ثابت کنه
(اودیه خودمی)
کلمات داخل پرانتز متعلق به این کاربر هست cghfuo
و نه تنها کلمات برای ایشون هستن بلکه بنده هم جز اموال ایشونم 🐈
![](https://img.wattpad.com/cover/349299312-288-k679921.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐔𝐳𝐮𝐫𝐢 𝐄𝐧𝐢𝐝
Fanfictionتو دنیایی که هوسوک هشت و یونگی ده سالشه.. و ما شاهد ده پارت از زندگی اونها هستیم. ---part of story--- -فاککککک هوسوک داد بلندی زد و از جاش بلند شد که بره بیرون ولی با باز کردن در یونگی رو دید که دستش به دستگیره نشسته -چیشده -بدبخت شدیم -چرا ؟باز ک...