Oneshut
Vkook_ شما باید پدر جنی باشین! از اشنایی باهاتون خوشبختم من کیم تهیونگ هستم اقای جئون!
+ جنی خیلی ازت تعریف کرده تهیونگ میگه تو خیلی حرفه ای هستی
+ اه... لعنت بهت ارو_م
_ فک کردم جنی بهت گفته حرفه ایم؟ اما تو تخت!
.......................
_ جنی ازم دور شو بهت گفتم من نمیام خونتون
جنی که دید دوستش راضی نمیشه باید از یه در دیگه وارد شه نیشخندی زد
_ تهیونگ میدونستی بابام گیه!
تهیونگ ابروی بالا انداخت چی تو ذهن این دختر میگذشت از همین الان بوی دردسر رو میتونست رو بفهمه
_ به من چه ربطی داره؟!
جنیخنده ای کرد یه تیکه از موهاشو دور انگشتاش پیچ داد لب زد
_ از اونجایی که بابام گیه شاید شما باهم خوب کنار بیاین!
تهیونگ قهقهه ای از حرف دختر زد این دختر خنگ بود یا خودشو زده به خنگی؟
_ من یه مرد چهل ساله که تو یه ساله به فرزند خوندگی گرفته نیازی ندارم خدایا انتظار نداری که یه مرد چهل بزاره منکه هیجده سالمو بکنه؟!
جنی که بهش برخورده بود باباش هیچم پیر نبود اون فقط ۲۸ سالش بود اخم کرد عبوسانه گفت
_تو که بابامو ندیدی حرف نزن اون مرد جذاب پولداره درضمن چهل سالش نیست اون ۲۸ سالشه در ضمن با اینکه جذابه اما بیبی بوی دیده میشه پس خواهش میکنمممممم بعد مدرسه بیا بعد اینکه شما سرگرم شدین من میرم خونه لیسا ترو خداااا
تهیونگ که دید دختر داره زیاد پیله میکنه عصبی پلکاشو به فشار داد لب زد
_ تو الان میخوای من برم باباتو بکنم تا تو بری خونه دوست دخترت؟!
جنی پوزخندی زد معلومه که نقشش فقط این نبود
_ نه امیدوارم مخ بابامو بزنی بشی دوس پسرش اون فک میکنه ددی اما منم که دخترم میبینم اون باتمه فقط نمیخواد باور کنه پس مخشو بزن
_ بخدا اگه ببینم یه پیرمرد درجا برمیگردم!
جنی خوشحال از اینکه بالاخره تونسته دوست صمیمیش رو راضی کنه پسر رو بغل کرد
_ بعد مدرسه بیا من منتظرتم ادرس رو برات پیامک میکنم
_ اوکی............
+ جنی من اومدم خونه کجایی دختر؟!
کوک خسته از کارای شرکت به خونه برگشته بود با دیدن جنی بالای پله لبخندی زد
_ اوه ددی اومدییی خوبه من یکی از دوستامو دعوت کردم
کوک رو بغل کرد این مرد بغلش خیلی اروم بخش بود
کوک اخمی کرد با فکر اینکه دوست دخترش ممکنه پسر باشه اخم کرد