24.Hide_Part2

1.3K 164 43
                                    

«بچه خوک؟»

با ذوق گفت و دست‌هاش رو بهم زد.

وات ده هل؟ یعنی کیرش با شورتی که من پوشیدم نخوابید؟ خیالم راحت شد اما این طبیعی نبود. من تو شرایط برعکس قطعا به جونگکوک می‌خندیدم.

«یعنی تو با این لباس‌زیر عجیب غریب من مشکلی نداری؟»

با تردید پرسیدم.

«هیونگ من عاشق بچه خوکام. هنوزم اون عروسک پولیشی‌ای که بهم دادیش رو دارم.»

گفت و از زیر بالشت‌هاش یه بچه خوک کوچولوی پولیشی اما کثیف رو درآورد و به سمتم گرفت.

شلوارم رو کامل درآوردم و رفتم تا روی تخت بشینم. عروسک رو از دستش گرفتم تا یه نگاه دقیق‌تری بهش بندازم. یه چشمس دراومده بود و گوش‌هاش به جهات عجیب غریبی متمایل شده بودند. اما اون هنوز هم همون عروسکی بود که خیلی سال پیش مجبور شدم به جونگکوک بدم.

«نمی‌دونستم نگهش داشتی.»

اعتراف می‌کنم که شگفت زده شده بودم.

«چرا باید مینداختمش دور وقتی اولین کادویی بود که از تو گرفتم؟»

گفت و دستم رو کشید تا روش بیفتم.

«و چرا باید اهمیت بدم که لباس زیرت چه شکلیه وقتی در نهایت قراره درش بیاری؟»

می‌تونستم امواج گرمایی که از بدنش ساطع می‌شدن رو حس کنم و در حد فاک سکسی و هات بود. دستش پایین کمرم نشسته بود و من رو خیلی راحت تو بغلش گرفته بود. لب‌هاش رو روی لب‌های من قرار داد و باسنم رو پایین کشید. تقریبا روی دیکش نشسته بودم.

درحالی که در آرامش هم رو می‌بوسیدیم قشنگ احساس می‌کردم که عضوش داره سخت‌تر می‌شه. صدای لب گرفتن خیسمون توی اتاق پیچیده بود و من به طرز عجیبی احساس راحتی می‌کرد‌م.

دستم رو روی شونه‌ش گذاشتم تا زاویه‌ی بهتری برای بوسیدنش داشته باشم. جونگکوک دست‌هاش رو از لبه‌های باکسرم رد کرد و باسن لختم رو گرفت. وقتی در نهایت جدا شدیم تا نفس بگیریم دیدم که برق خاصی تو نگاهش بود.

«الان کاملا گرفتم.»

«چی رو گرفتی؟»

«اینکه...نه هیچی. تو نمی‌فهمی.»

«منتظرم.»

با دست آزاد پشت سرش رو خاروند و بهم نگاه کرد.

«اینکه چرا جیمین و تهیونگ انقدر احمقانه رفتار می‌کردن.»

«چون یجوری باهم سکس داشتن که انگار شب عروسیشون بوده.»

بنظر میومد که با این جواب من جاخورده. اما نگاهش کم‌کم به عصبانی تغییر حالت داد.

«تو از کجا می‌دونی؟ تهیونگ بهت گفته؟»

می‌تونستم بوی حسودی رو از لحنش بشنوم.

BROTHER COMPLEX || KOOKJINحيث تعيش القصص. اكتشف الآن