چشماش مثل یه سیاه چاله اس که منو تو خودش میکشه
لباش مثل اون آبنبات های خوشمزه بنظر میاد که تو بچگی مامان اجازه خوردنشون رو بهم نمیداد
دستاش انگار همون دستیه که برای دستام ساخته شده و نمیخوام که ولشون کنمجی کی: من بخوامم دیگه نمیتونم ازت دور بشم جیمین،معنی تو برای من خیلی پر رنگ تر شده ،حس منم مثل توئه جیمین شاید بیشتر نمیدونم چطوری باید بگمش نمیدونم چطور تورو متوجه حسم بک.......
دستمو پشت سرش گذاشتم بدون هیچ فکری لبامو رو لبش گذاشتم
بالاخره قلبم آروم شدلبمو رو لبش فشار دادم و دستمو پشت گردنش بردم و موهاشو نوازش کردم
قلبم تند میرد و نفس هام به شماره افتاده بودن
نمیدونم چقدر همونطوری موندم
انگار همش منتظر بودم جونگکوک پسم بزنه اما این اتفاق نیوفتاد
پس خودم عقب رفتم تا بتونم ری اکشنش رو ببینم
چشمام رو باز کردم و به اون تیله های چشماش زل زدم
اون فقط خیلی آروم بود
درسته کمی شکه بود اما چیز بدی نبود و این بهم جرات میدهجیمین:هنوز هم فکر میکنی حس هامون شبیه به همه؟
با صدای بم و آرومی گفتم اما خودم آروم نبودم قلبم میخواست از سینه ام بزنه بیرون و تمام بدنم یخ کرده بود
حس زیاد روی کردنم داشت دیونه ام میکرد
خندیدم و رو بهش گفتمجیمین:فکر کنم یکم مستم ،بهت...
با یک دفعه جلو کشیده شدنم و بوسه ای که رو لبام نشست ساکت شدم
جونگکوک یه بوسه نرم به لبام زد و بعدش ازم جدا شد و بغلم کرد
تو شوک بودم الان دقیقا چی شده؟
این یعنی؟ یعنی جونگکوک هم حسش مثل منه؟؟ یا فقط چون مسته این کارو کرده ؟ شاید براش شوخیه؟ یا فقط خواسته منو معذب نکنه؟جی کی: تو خیلی احمقی پارک جیمین،حتی بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم
این دیگه چیههه
الان منو بوسید که بگه احمقم؟
پسره بی لیاقت
اصلا باید قلبمو در بیارم تا واسه این بی لیاقت اینطوری نکوبه
دستمو رو سینهاش گذاشتم تا پسش بزنم که محکم تر بغلم کردجی کی: کجا فرار میکنی؟ تا الان هیچی نگفتم ،جلو نیومدم یخاطر این بود که نه چیزی یادم بود که بتونم تصمیم بگیرم و نه شرایطش بود ، پارک جیمین من تقریبا از همون روز اون که بیدار شدم چشمای اشکیت رو دیدم دلم لرزید اما یکم طول کشید تا بفهمم حسم چیه و بعد که یادمم اومد فهمیدم نمیتونم داشته باشمت و باید حسمو سرکوب کنم،اما بازم دلم بودنت نزدیک خودم رو میخواست ،اما هم میدونستم حسم متقابل نیست هم اینکه قبل از من دل یکی دیگه رو برده بودی که فراموش کرده بودم نباید حس دیگه بهت داشته باشم که نباید عاشقت بشم ،اما این حرکت و حرفای الانت و این شجاعتی که به خرج دادی ،شجاعتی که من جراتش رو نداشتم باعث شد بفهمم نمیخوام ازت بگذرم حالا که میدونم حس توام مثل منه ،فقط بهم زمان بده تا همه چی رو درست کنم تا از این گندی که زدم رها شیم بعد به همه میگم که عاشقت شدم و میخوام باهات باشم و بعد ازت میخوام که انتخاب کنی
YOU ARE READING
تصادف سرنوشت Accident Of Fate (jikook_kookmin)
Fanfictionجئون جونگکوک عضو گروه بی تی اس طی تصادفی که در راه رفتن به استودیو برای ظبط آلبوم جدیدش داشت حافظه اش رو از دست داد طبق چیزی که دکترا گفتن امکان برگشت حافظه اش ۵۰ / ۵۰ هستش و این یعنی امکان داره یروز به یاد بیاره یا که تمام عمرش رو بدون گذشته ای که...