یوبی جیغ میزد و سعی میکرد از دست پلیسا فرار کنه اما دست بند بهش زدن و همراه خودش به سمت در آوردنش، بهش نگاه کردم چقدر داغون و عصبی بود و چقدر این آشفتگیش حالمو خوب میکنهجی کی: بهت خوش بگذره ،امیدوارم زندگی خوبی رو تو زندان سپری کتی
جلوم ایستاد و پوزخند زد
یوبی: من که هرجا باشم بهم خوش میگذره اما میخوام بدونم وقتی دخترم در اینده بفهمه که باباش باعث زندونی شدن مامانش شده چی فکر میکنه؟....اوه ...اوپس یادم رفت بهت خبر پدر شدنت رو بدم یوبو.
جی کی:چه کسشعری گفتی؟؟بچه ام؟ من کی تورو کردم که بچه داشته باشم ازت
یوبی: اوه فراموش کار شدی؟ اوخی عزیزم البته حق داری اون رو زیاد تو حال خودت نبودی و یجورایی تو خلسه بدنم بودی
یه قدم اومد نزدیک
یوبی: همون روزی که روت سواری میگرفتم و توام خودتو تو خالی کردی ،اوه یوبو چقدر صحنه هاتی بود،البته عکس و فیلماش هم برای یاد آوری هنوز هستن ،که چه خوب برام کام شدی ،میتونی تو هاردم بگردی و پیداش کنی کاملش اونجاس
سمتش حمله کردم و دستمو رو گردنش محکم فشار دادم
جی کی: دهنت رو ببند ،من و تو هیچ بچه کوفتی نداریم،داری واسه نجات خوب دست و پا میزنی اما فایده نداره کارت تمومه لی یو بی شی
یوبی: جونگکوکی،جونگکوکییی،کم حساب کتاب کن ،همه دقیق و درسته،آخرین باری که باهم بودیم م..
جی کی: ما بااااهم نبودیمممم
یوبی : باشه باشه ،نبودیم من باهات بودم ،فرقش چیه،در هر صورت از آخرین بار دو سال و ۸ ماه میگذره و خب الان تو یه دختر داری که به زودی میشه ۲ ساله اش میشه و الان پیش پرستارشه ،میخوای ببینیش زنگ بزنم به پرستارش؟؟؟اوه اون خیلی خوشگله درست مثل مامانش اما چشمای باباش رو داره به همین دلیل ازش متنفرم مثل باباش،جفتتون باعث بدبختی من بودید،تو زندگی کاریمو نابود کردی با اون فن های روانیت اون دخترم زندگی شخصیمو نابود کرد
جیمین: تو چه حرومزاده ای هستییییییی،اصلا برام مهم نیست این بچه برای کوکی هست یا نه اما تو چه کثافتی هستی که به بچه خودت هم رحم نمیکنی و این حرفو میزنی ،اصلا برای اون بچه هم بهتره که تو مادرش نباشی و از زندگیش حذف بشی ،تو هرزه به یه بچه دو ساله هم رحم نمیکنی ،امیدوارم تو زندان خوب بشینی فکر کنی که چقدر آدم اضافه و بدردنخور هستی تو زندگی،امیدوارم از نامه نوشتن به پدر کلاه بردارت از این زندان به اون زندان لذت ببری
اومد جلو و دستشو رو صورتم گذاشت
جیمین: جونگکوکی گوش کن اگه اون بچه مال تو باشه هیچ اشکالی نداره،مهم نیست مادرش اینه ،مهم اینه که پدرش تویی و البته که فکر میکنم چرت میگه و داره آخرین تیر هاشو هم میزنه تا فقط خودش نابود نشه و تورو هم با خودش پایین بکشه،نمیدونه که حتی اگه بچه هم مال تو باشه هیچی تغییر نمیکنه چون تو مثل اون نیستی ،تو آدم خوبی هستی جونگکوک، پس بهش اهمیت نده به زودی همه چی مشخص میشه
YOU ARE READING
تصادف سرنوشت Accident Of Fate (jikook_kookmin)
Fanfictionجئون جونگکوک عضو گروه بی تی اس طی تصادفی که در راه رفتن به استودیو برای ظبط آلبوم جدیدش داشت حافظه اش رو از دست داد طبق چیزی که دکترا گفتن امکان برگشت حافظه اش ۵۰ / ۵۰ هستش و این یعنی امکان داره یروز به یاد بیاره یا که تمام عمرش رو بدون گذشته ای که...