part 8

355 62 14
                                    

TAE

از اتاقش بیرون اومدم و در رو بستم و بهش تکیه دادم.
چه قدر شکه شدنش کیوت بود الهه ی ماه، اون چشمهای درشت بانی طورش با اون لبهای نازک باز موندش و دندونهاش که شبیه خرگوشش کرده بود. خدای من کیوت بودن توی هر شرایطی برای جونگ کوک افریده شده.
واقعا اون امگا یه پشمک خوردنی بود با اون لبهای نرم شیرینش، واقعا اقب امگای پشمکی برازندشه.
مطمئنم اگه این سالها روی خودم کار نکرده بودم نمیتونستم جلوی حرکات این اما حتی یک لحظه هم دووم بیارم و خدا به داد من برسه که بعد از مارک کردنش مطمئنن این کشش بیشتر هم میشه.
کاملا مطمئنم علاقه ای بهش ندارم اما حس اینکه اون جفتمه و مال منه باعث میشه که خیلی بیشتر از هر چیزی توی دنیا بهش اهمیت بدم.
دستم رو با حالت کلافه ای روی صورتم کشیدم که صدای تلفنم بلند شد.
خیلی سریع دستم رو پایین اوردم و داخل جیبم کردم و در همون حال که تلفن رو خارج میکردم از اتاق جونگ کوک دور شدم.
صفحه روشن تلفن با اون پیامی که فرستندش خیلی وقت بود باهام در تماس نبود بهم چشمک میزد.
بعد از چند وقت بالاخره اقای محترم لطف کرده بودن و پیام داده بودن اونم فقط دو کلمه:«پشت عمارت».
نفس صداداری کشیدم و با هزارتا سوال توی مغزم سمت جایی که همیشه همو میدیدیم حرکت کردم.
از پله ها و اشپزخونه و در اخر انبار مشروب گذشتم و از در پشتی عمارت وارد حیاط خلوت شدم.
با نفس عمیق دیگه ای هوای سرد بیرون رو وارد ریه هام کردم و سمت اتاق رات رفتم. همون اتاقی که موقع رات ها ازش استفاده میکنیم و خودمون رو زنجیر میبندیم.
با باز کردن در اون زیر زمینی که ازش متنفر بودم چهره ی خندونش جلوی چشمهام قرار گرفت.

«حآلت چطوره لیدر بعد از اینی؟»

با پرش خودم رو داخل زیر زمین انداختم. چند قدم که به هم نزدیک شدیم با عصبانیت توی صورتش توپیدم.

«ازت متنفرم هیونگ.»
«هی پسر اروم باش.»

دوتا شونه هام رو توی دستهاش گرفت و توی یک حرکت من رو بین بازوهاش گرفت.
دلم واقعا براش تنگ شده بود، چند سالی میشد که حتی دیگه تلفنی هم در ارتباط نبودیم و من ازش خبر نداشتم.

«جونگ کوک چطوره؟ فکر کنم براش سخت باشه که با نظم و قوانین خانواده کیم کنار بیاد، اخه اون خیلی ازادانه زندگی کرده.»
پ
ضربه ای به پشتش زدم و از بغلش بیرون اومدم. هنوز حال من رو نپرسیده بعد این همه سال، بعد یه راست میره سراغ جئون جونگ کوک.

«پارک جیهون از کی میدونی اون جفت منه؟ تو اون رو توی اینده دیده بودی درسته؟ چرا از اول به خودم نگفتی کی جفتمه تا خودم ازش محافظت کنم؟»

جیهون دوباره دستهاش رو روی شونم گذاشت و خیلی جدی به چشمهام نگاه کرد.

«هی هی هی اروم باش تهیونگ. من اون رو وقتی توی مجمع بود دیدم و فهمیدم جفتته. اونموقع به رهبر گفتم که اون لونای ایندست و اون من رو برای محافظت از کوک به پکش فرستاد.»

Emerald blue eyesWhere stories live. Discover now