سه

120 33 85
                                    

اشك رازيست،لبخند رازيست،عشق رازيست!
اشك آن شب لبخند عشقم بود!
قصه نيستم كه بگويي،نغمه نيستم كه بخواني،صدا نيستم كه بشنوي يا چيزي چنان كه ببيني يا چيزي چنان كه بداني..
من،درد مشتركم مرا فرياد كن..

خواباي جديد ميبينم،ديگه مثل قبل نيستن و همش تاثير اين داروهاست..

تو رو با اون پسره ميبينم كه باهاش خوشحالي و ميگي و ميخندي و ميبوسيش و بهترين رفتارت رو با چهره و حركاتت نشونش ميدي و اون كارايي كه قبلا براي من بود رو براي اون انجام ميدي؛حتي كارايي كه اجازشو نداشتم و نداشتي!..

يبار خواب ديدم روي ميز نشسته مرتيكه و ناله ميكنه و من پشت شيشه بودم و وقتي تو رو پيدا كردم كه بين پاهاش بودي!..

هرچي داد ميكشيدم،به شيشه ميكوبيدم و صدات ميكردم كسي نميشنيد و اشك؛امونم رو بريده بود..

اون مرتيكه سرگردوند طرفم و با يه لبخند مريض نگاهم كرد..

انقدر جيغ زده بودم و گريه كرده بودم توي خواب كه با صداي جيغ خودم از خواب ناآرومم پريدم و صورتم خيس اشك بود و قلبم كار نميكرد ديگه و آخر با آرامبخش مجبور شدم بخوابم؛من كه نه مجبورم كردن بخوابم؛اينجا هيچي دست خودم نيست..

تو اين كار رو دوست نداشتي و حتي نميذاشتي از ذهنم خطور كنه ولي حالا براي اون عوضي انجامش ميدادي و جوري رفتار ميكردي كه انگار لذت ميبري،شايد نميبردي؛ولي ميبردي آخه اگر نميبردي تا تهش رو قورت نميدادي!..

آره لذت ميبردي!..

تو لذت ميبردي از اينكه دهنت مختل بشه توسط اون و من ازش بدم مياد!..

دكتر جلوم نشسته و منتظره حرف بزنم و من باز دارم به خواباي جديدِ ترسناكم و تو فكر ميكنم،دست خودم نيست!..

_دل نازك شدم،نميدونم ماله اين قرص جديداست يا چي آخه وقتي كه يه بچه توي خيابون ميبينم چشمام پر ميشه از اشك يا مثلا وقتي يه دونفر رو ميبينم كه دست همو گرفتن و جوري رفتار ميكنن كه انگار يه روح توي دوتا كالبدن يا زندگيشون خلاصه شده توي چهارخونه پيرهن اون يكي،گريه م ميگيره يا مثلا يه پيرمرد نشسته توي ايستگاه اتوبوس كه توي افكارش غرق شده باشه و كسي نباشه بگه بهش مرد اين خط اتوبوس خيلي وقته جمع شده و كسي نمياد دنبالت..آره دل نازك شدم..

دكتر نفس عميقي ميكشه:همش تاثير داروهاته هري و البته اينكه زيادي بهشون فكر ميكني هم بي تاثير نيست..

حرفش رو رد ميكنم:نه،دل نازك شدم..
لويي هم بهم ميگفت قلب هري از گلپر ساخته شده و اينو همه ميدونستن و من ذوق ميكردماا:)..

به دستش كه روي كاغذ جلوش چيزي مينوشت نگاه ميكنم.

_قبلا زياد ابري ميشدم اما الان چند وقتيه خستم كرده زيادي شده..
قبل اينكه بيام اتاق؛توي خيابون قدم ميزدم و دم يه ميوه فروشي رسيدم ديدم مرده هي نگاه ميكنه به قيمتاي روي ميوه ها و هي پولاي توي كيفش رو ميشمره،بعد يه نگاه ناراحت به سيباي قرمز انداخت و رفت..معلوم بود توي خونه يه بچه داره سيب قرمز دوست داره!..

Blue Cold Room [L.S]Where stories live. Discover now