Love Story - Andy Williams
وقتي گریبان عدم با دست خلقت ميدرید
وقتي ابد چشم تو را پیش از ازل ميآفرید
وقتي زمین ناز تو را در آسمانها ميکشید
وقتي عطش طعم تو را با اشكهایم ميچشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلي
چیزي نميدانم از این دیوانگي و عاقلي..!دكتر رو به روم نشسته و باز هم من بايد براش حرف بزنم..
آب دهنم رو قورت ميدم:ميخوام بگم حالم خوبه دكتر خيلي بهترم..
از ديشب كه نشستم زير بارون پاييزي و بلند بلند براي لويي آواز خوندم حالم خيلي بهتره..دكتر ميخنده:پاييز نيست هري بهاره!هنوز پاييز نيومده..
تعجب ميكنم:بهاره؟نه بابا پاييزه،بهار كجا بود؟..
بهار وقتيه كه قشنگياي دنيا بياد جلوي چشمام..توي محوطه وايساده باشه مثل ماه و بعد ببينم دستش تو دست معشوقشه و بعد من ابر بشم و بارون ببارم و بزنم شكوفه ها رو بريزونم..
بهار كجا بود؟پاييزه هنوز..
اصلا پاييز كجا و بهار كجا!..+ولي بهاره هري!..
اخم ميكنم:داري ناراحتم ميكني دكتر پاييزه هنوز دكتر..
ميشينم سه كنج ديوار و سرم رو عقب ميدم و خيره ميشم به ته راهرو و پنجره بزرگش كه هميشه نور داره و اين كار هميشگيمه..همه ميگن راهرو بوي الكل و دارو ميده اما من ميگم راهرو بوي گردن كشيده اونو ميده وقتي گردن ميكشيد از اونور خيابون نگاه ميكرد كه ببينه بهش نگاه ميكنم يا نه..
ميفهمي دكتر؟..
دكتر سر تكون ميده اما منكه ميدونم نميفهمه!..
ادامه ميدم:ميدوني،وقتشه از اونطرف راهرو بياد پيش من با اون پيرهن قشنگش و من با وجود اون پادشاهي كنم براي كل جهان..
انقدر تنها بودم كه اگر يروزم بياد باورم نميشه اون اومده..
+مياد،غصه نخور هري ديگه آخرشه..
_بعضي وقتا فكر ميكنم توهم ميزنم از بس كه اين قرصا رو بهم ميدين..
جاي اينا به اون پرستار چاقه بگيد وقتي من نشستم زير بارون و غصه ميخورم نياد هي بگه بيا برو تو سرما ميخوري..ميدوني من نه سرما ميخورم نه گرما ميخورم باور كن حتي يه چند وقت ديگه غصه ام نميخورم ولي هوا رو ميبلعم چون همون هواييه كه اون توش نفس ميكشه..
+مطمئني اين هواي ضدعفوني شده اون هواست هري؟..
_همون نيست؟..چرا همونه..
هوا رو ميدم بره پايين تا با اوني كه نيست يكي بشم..
اون نيست ولي هست..توي گوشم هي خوانندهه ميخونه همچيز درست نيشه اما نميشه و دلم ميگيره و بغض ميشم و يه وقتايي گريه ميكنم و بچه ميشم انگار كه توي پارك مامانمو گم كرده باشم بلند بلند گريه ميكنم چون بين اونهمه آدم توي پارك يكيشون مامان من نيست..
YOU ARE READING
Blue Cold Room [L.S]
Short Story𝐒𝐀𝐃 || 𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃 || 𝐁𝐎𝐎𝐊 𝟏 - خواب ميبينم اولاي زمستونه، سر و ته توي حياط آويزونم كردن و پاهام رو محكم با يه طناب بستن و دستام رو بريدن و حالا اون مورچه هايي كه توي سرم بودن اومدن بيرون و روي صورتم راه ميرن و من دست ندارم كه پسشون بز...