part 2

162 22 4
                                    

سلام بر هر کسی که این فیک تازه نوشته رو میخونه و از این که فیک من رو برای خوندن انتخاب کردید ممنونم

فلش بک

یونگی کنار پدرش توی ماشین نشسته بود و منتظر بود که درهای قصر باز بشه تا ماشین اونها بعد از سیلی عظیم از ماشین ها که جلوشون بودند وارد قصر شوند و وارد جشنی که قرار بود در آن شرکت کنن بشن اما رایحه عصبی یونگی که ازش ساتع میشد کل ماشین رو پر کرده بود ، جوری که راننده برای خفه نشدن مجبور به باز کردن پنجره های ماشین برای نفس کشیدن شده بود و پدرش هم ، آقای مین سعی می‌کرد با رایحه آرامشش یونگی رو آروم کنه اما زحی خیال باطل.

یونگی عصبی بود خیلی عصبی پدرش مجبورش کرده بود به این جشن مزخرفِ توی قصر بیاد و وقتی هم که یونگی گفته بود

_بابا من با دوستام قرار دارم پس به اون جشن مسخره نمیامممم

با حالتی خونسرد از پدرش رو به رو شد که بهش گفت

_کنسلش کن

یونگی هر چقدر هم جیغ داد می‌کرد یا خواهش حرف پدرش عوض نمی شد .

پس مجبور شد قرارش با دوستای مهربونش رو کنسل کنه و بیاد به جشنی که ۸ سال هر بار میپیچوندش و به جاش با دوستاش قرار میزاشت که البته این کار یعنی: 《 پیچوندن جشن 》
بعد از مرگ مادرش براش تبدیل به یه رسم شده بود و قبل از مرگ مادرش هرسال در این مراسم شرکت می‌کرد حتی زمانی که نوزاد بود هم مادر و پدرش اجازه نداده بودن این جشن رو از دست بده .

واقعیت این بود که یونگی بعد از مرگ مادرش افسرده و غمگین شده بود اما سعی می‌کرد به خاطر پدرش که روحیه اش از خودش خراب تر هم شده بود

احساساتش رو بروز نده تا از این پدرش رو ناراحت تر نکنه .

تنها کسانی که از افسردگی یونگی خبر داشتن دوست های صمیمی و قونداقی یونگی یعنی گین و کین بودن پس یونگی موقعی که پیش کین و گین بود میتونست خودش باشه
میتونست نقاب سرسخت بودن رو از روی صورتش برداره

میتونست گریه کنه ، میتونست زار بزنه اونقدر بلند که آسمون و فلک هم صداش رو بشنون بدون داشتن ترسیِ برای شنیدن صداش توسط پدرش

میتونست پیش دوستاش خودش باشه و از قاب سرد بودنش در بیاد

و مهم تر از همه میتونست از اونا عشق و علاقه ای رو بگیره که قبل از فوت مادرش ، از پدر و مادرش میگرفت اما بعد از فوتش حتی عشق پدرش هم ازش دریق شد .

پس یونگی ترجیح میداد با دوستاش توی گلخونهِ خرابه کنار عمارتِ پدر گین و کین مارپله بازی کنن که البته جدیدا ، یعنی از چهار سال پیش ارتقا پیدا کرده بود به مشروب خوردن و پارتی برگذار کردن تا اینکه توی یه قصر پر زرق و برق باشه و با آلفا یا امگا هایی معاشرت کنه که خودپسندی ، پول دوستی ، تنبلی ، دورویی و احمقی از صد فرسخی شون قابل تشخیص بود .

locked upWhere stories live. Discover now