1 می 2022
چهارمین روز متوالی ای بود که بدون یک دقیقه چشم رو هم گذاشتن میخواست روزشو شروع کنه. چهار روز پیاپی نه میتونست بخوابه و نه میتونست چیزی بخوره. هر روز و هر شب خودشو تو اتاق حبس میکرد و سعی میکرد به کمک دانشگاه و تکالیف زیادش سر خودشو گرم کنه.
با سرگیجه بدی از تخت بلند شد و سمت اشپزخونه رفت. سباستین مثل هر روز دیگه قبل رفتنش صحبانهش رو اماده کرده بود. جین به برداشتن یه سیب اکتفا کرد و رو کاناپه نشست. امروز بهترین روزی بود که میشد نره دانشگاه اگه فقط قرار نبود سمینار کوفتی رو پرزنت کنه.
یه گاز به سیب زد و گوشیشو از حالت هواپیما خارج کرد.
پنج تا پیام از جی یون و دو تا تماس از پدرش.
با استرس پیامهای جییون رو باز کرد؛ چهار تا فایل عکس و یه مسیج که نوشته بود "چطور روت شد تولد بابا رو یادت بره؟!! 👿😔"
عکس ها رو باز کرد؛ تو عکس اول پدر مادرش رو مبل نشسته و تهیونگ و جییون پشتشون ایستاده بودن. تهیونگ بزرگترین لبخندی که تا حالا جین ازش ندیده رو زده بود و دستاشو محکم دور جی یون حلقه کرده بود. تو عکس بعدی هر چهارنفرشون ایستاده بودن، پدرش کیک به دست و مادرش با انگشت خامهایش داشت پیشونی پدرشو لمس میکرد، تهیونگ اباشو رو گونه جییون گذاشته بود و دستشو رو شکم نسبتا برامدهش. دو عکس اخر یکیش عکس سونوگرافی بچشون بود و یکیش هم باز عکس بوسیدن تهیونگ و جییون.
تایپ کرد:« متاسفم.... دیشب پارتی یکی از دوستام بودم سرم گرم رقص و نوشیدن بود،، الان به بابا زنگ میزنم.»«عکساتون خیلی خیلی خوشگل شد.😍😍»
« خدای من.... چقدر فنچه!! 😍🥹 معلوم نیست دختره یا پسر؟!»
رو اخرین عکس ریپلای کرد:« دیگه حالم داره ازتون بهم میخوره. کاش بمیرین.» و برای اینکه معلوم نشه چقدر از صمیم قلبش همچین حرفی رو زده چند تا ایموجی هم تو پیام بعدی تایپ کرد.« 😂😈😘»
دستاش داشت میلرزید و تمام اتاق دور سرش میچرخید. نمیتونست چشماشو ببنده چون صحنه بوسیدن تهیونگ و خواهرش، تصویر شادی که از تهیونگ تو عکسها دیده بود یک ثانیه هم از جلوی چشماش کنار نمیرفت.
تهیونگ واقعا چه مرگش بود که این کارها رو باهاش میکرد!؟ جین نمیتونست مردش رو بفهمه اونم وقتی خودش چهار روزه خواب و خوراک نداره و با هیچکسی حتی چت هم نکرده.
یعنی انقدر از تهیونگ دور شده که دیگه حتی مرد نمیخواد کوچیکترین اهمیتی بهش بده؟!
به سختی از جاش بلند شد و پنجره رو باز کرد. امیدوار بود جریان هوای تازه به رفع تنگی نفسش کمک کنه. وارد صفحه چت تهیونگ شد. برای اولین بار تو تمام این مدت تصمیم گرفت قول و قراراشون رو بشکنه و به جای ایمیل تو iMessage بهش پیام بده تا نوتیفش رو اسکرین گوشی معلوم شه.
اول میخواست ویس بفرسته ولی بعد فکر کرد شاید این کار خیلی بی رحمی باشه، اگه یه درصد جی یون پیام رو باز کنه....؛ به هرحال جین نمیخواست خواهرش تو این وضعیت بهش شوک وارد بشه. پس به جاش نوشت:
« اگه تا اخر امشب بهم زنگ نزنی و درباره برنامهت برای دیدنم توضیح ندی، مطمئن باش دیگه هیچوقت قرار نیست حتی اسمی ازم بشنوی. میرم خودمو گم و گور میکنم. چطوری میتونی انقدر نسبت بهم بی رحم و بی مسئولیت باشی عوضی؟؟؟»
و قبل اینکه منصرف بشه send رو زد و موبایلشو خاموش کرد.سلاااام ^^ 🫶🏼
نظری، حدسی، پیشنهادی، چیزی ندارین؟!! 👽
خیلی خوشحال میشم بدونم الان هر کدومتون چه حدسی برای ادامه فیک و رابطه تهجین دارین. 🤡
مرسی از همتون که مهربونیهاتونو ازم دریغ نمیکنین 💕🍒
ESTÁS LEYENDO
Love me as much as i love you!
Fanfic« خوبه! داری خودتو اماده میکنی برای پدر شدن» تهیونگ با دو انگشت اشاره و وسطش بین ابروهاش رو ماساژ داد. زبونش رو یه دور کامل تو دهنش چرخوند تا بالاخره بعد از پک کوتاهی که به سیگارش زد بگه:« نمیشه فقط منو همینطوری با همهی این عوضی بازیها و کثافت...