جنی همیشه فکر می کرد که پارتنر رویا هاش، یه پسر که کاپیتان والیبال مدرسهاست یا یه دختر چیرلیدر باشه.که هر دو در کنار هم در مدرسه قدم بزنند و یا توی راهرو های مدرسه همدیگه رو ببوسن.
اما لیسا تنها کسی بود که باعث تندتر تپیدن قلبش، خجالتی شدنش، و به پرواز دراومدن پروانه های توی شکمش میشد.
لیسا تنها کسی بود که دوست داشت روز های آیندهاش رو با خیال اون، رویا پردازی کنه.
تنها کسی بود که دوست داشت بدون در نظر گرفتن چیزی در آغوشش گم بشه و راهی برای فرار احساساتش باز کنه.
اتفاقات دیروز باعث شده بودند که لولیتا کوچولو احساسات جدیدی تجربه کنه.
و این هم میدونست که کشش و علاقهی زیادی به اون زن پیدا کرده بود.
نمیدونست که اسمش عشق و عاشق شدنه یا نه؛ ولی این رو مطمئن بود که اون زن رو دوست داره!
لبخند ها و چشم های درخشانش رو دوست داره!
گرمای آغوشش رو دوست داره!
طوری که بهش اهمیت میده رو دوست داره!
و همه و همهی اینها باعث شده بودن تا جنی بدون اینکه متوجه بشه زن همسایه رو به قلب کوچولوش راه بده.
و در اون لحظه هیچ چیزی وجود نداشت که بتونه نظرش رو عوض کنه.
حتی با اینکه میدونست اون زن ۹ یا ۱۰ سالی ازش بزرگتره.
و یا اینکه قبل از اون وارد رابطه شده بود.
و یا حتی اینکه چیز زیادی ازش نمیدونست.
و یا اینکه ممکنه باعث ناراحتی مادرش بشه..
آیرین با تموم سختگیری ها و رفتار های عجیب و غریبش باز هم مادرش بود.
کسی که اون دختر رو در برابر اتفاق هایی که در کودکیش میتونستن بدترین آسیب ها رو بهش بزنن حفظ کرد.
قدمی به سمت اتاق مادرش برداشت و اون رو درحال سر کشیدن شیشهی الکل دید.
شاید خودخواهی بود اما در اون لحظه جنی فقط میخواست به احساس خوبش نسبت به لیسا فکر کنه و حتی حاضر بود برای دقایقی چشم های غمگین مادرش و حال بدش رو فراموش کنه.
هوفی کشید و وارد اتاقش شد و با بستن در، بهش تکیه داد.
در حال حاضر فقط میخواست توی آغوش اعتیاد آور اون زن فرو بره.
میون بازو های کمی عضله ای ولی محکمش.
گرمای اون آغوش هزاران برابر بهتر از هر نوع مسکنی بود که به راحتی میتونست به درد هاش التیام ببخشه.
مغز جنی به خوبی از این آگاه بود که این داستان رو داره زیادی بزرگ میکنه و بهش پر و بال میده؛ اما جایی توی قلب مشتاقش تمنای بیشتر و بیشتر خواستن اون رویاها و اون زن دوست داشتنی رو میکرد.
YOU ARE READING
𝑳𝒐𝒍𝒊𝒕𝒂 | 𝑱𝒆𝒏𝒍𝒊𝒔𝒂
Romanceلولیتا؛ نور زندگی من، آتش اندام جنسی من، گناه من، روح من، لو-لی-تا؛ نوک زبان در یک سفر سه گامی، از کام دهان به سمت پایین میاد و در قدم سومش، به پشت دندون ضربه میزنه. لو.لی.تا.