لیسا همونطور که به جادهٔ خلوت خیره شده بود، مشغول رانندگی بود.این اولین روز از شغل جدیدش بود و دیر کردنش یک خرابکاری بزرگ بود.
رئیسش عملا یک دیک هد به حساب میاد، همهٔ همکار هاش بزور تحملش میکنن و برای گرفتن ترفیع کلی مشقت میکشن، در حالی که دیگران سالها با همون کار گیر اونا کرده بودند،
اما لیسا به این شغل نیاز داشت.هنگامی که از جادهٔ غبارآلود رد میشد، متوجه یک دختر سبزه و آشنا شد که در کنار جاده قدم میزد و همونطور که چند کتاب توی دست هاش بود، سرش رو کاملا داخل یکی از کتاب ها فرو کرده بود.
لیسا چشم هاش رو برای بهتر دیدن دختر ریز کرد.
اون دخترِ آیرین بود.
سرعت رانندگی کردنش رو پایین آورد و شیشهٔ ماشین رو پایین داد.
"سلام، دوشیزه."
دختر نوجوون سرش رو بلند کرد و زن خوش چهره و آشنا رو دید که در همسایگی شون زندگی میکرد."من رو به خاطر میاری؟"
زن هنگامی که سرش رو کمی خم کرده بود پرسید و اینکارش باعث شد دید بهتری از پهلو، به دختر الا داشته باشه.جنی در حالی که با چشمای خالی از هر حسی بهش خیره شده بود، سکوت کرد.
سرش رو تکون داد و دوباره به راه افتاد، به امید اینکه اون زن بلاخره بتونه ازش چشم پوشی کنه."کجا میری؟"
ماشین دوباره بهش نزدیک شد، اما جنی فقط به جادهٔ خالی خیره شده بود و حرفی نمیزد."اگه میخوای به خونه برگردی، پیاده روی طولانی ای رو در پیش خواهی داشت."
لیسا توضیح داد، و سعی کرد تا جایی که میتونه توجه دختر رو جلب کنه.اون متوجه لباس حریر زرد و لَخت دختر شد که دارای الگوهایی بود که به سختی قابل مشاهده بودن.
یه چیز متفاوت از لباسی که دیروز پوشیده بود.
سرعت دختر ناگهان سریعتر شد.
لیسا فوراً متوجه شد و همچنان اون رو دنبال کرد.
اون سریع ماشین رو جلوی دختر نوجوون نگه داشت تا اون رو از پیشروی متوقف کنه.
"عشق، من نمیتونم تو رو اینجا تنها بزارم."
جنی فوراً از شنیدن این حرف قرمز شد.
زن جوان اون رو 'عشق' صدا زده بود.آهی کشید و به ناچار وارد ماشین شد و لیسا فورا موتور ماشین رو روشن کرد و به حرکت درش آورد.
جنی از آینهٔ جلوی ماشین که برای دید به عقب ازش استفاده میشد، نگاهی به چهرهٔ لیسا انداخت که لبخند بزرگی روی لب هاش بود.
ناگهان نگاهشون به هم گره خورد و جنی سریع به جاده خیره شد.
لیسا از دیدن این حرکت بامزهٔ دختر، آروم خندید.
YOU ARE READING
𝑳𝒐𝒍𝒊𝒕𝒂 | 𝑱𝒆𝒏𝒍𝒊𝒔𝒂
Romanceلولیتا؛ نور زندگی من، آتش اندام جنسی من، گناه من، روح من، لو-لی-تا؛ نوک زبان در یک سفر سه گامی، از کام دهان به سمت پایین میاد و در قدم سومش، به پشت دندون ضربه میزنه. لو.لی.تا.