"رزان!"
لیسا در حالی که به سمت دختر جوون میدوید با صدای بلند فریاد زد و با حلقه کردن دستهاش دور کمر باریک دختر، اون رو بلند کرد.با شنیدن خنده های دختر لبخند بزرگی زد و اون رو بیشتر به خودش فشرد.
"سلام لیلی."
درحالی که که لبش رو به گونهاش نزدیک میکرد با صدای آرومی که کمی شیطنت داشت به دختر بزرگتر سلام داد.شادی و حس خوب، قلب لیسا رو فرا گرفته بود!
انتظار دیدن دوبارهی دختر بلوند رو به این زودی نداشت!
"حال رزیپوزی من چطوره؟"
در حالی که دختر رو از آغوشش بیرون میاورد پرسید.دختر بلوند با دوباره صدا شدنش با این نیکنیم خندید و با دلتنگی به چشم های درشتش خیره شد.
"خوبم! توی خونه تنها بودم و کلی دلتنگت شده بودم.."
لیسا لبخندی زد و همونطور که کمر لخت دختر رو گرفته بود اون رو به داخل خونه راهنمایی کرد.
دختر مو بلوند در حالی که وارد خونه زیبای خواهرش میشد، به ذوق به اطرافش نگاه کرد.
"لیسا، خونه ات خیلی دوست داشتنی و زیباعه.""اینجا عالیه، اما من هنوز در تعمیر سیستم تهویه هوا مشکل دارم."
رزان با ذوق چند بار بالا و پایین پرید که توجه لیسا رو به خودش جمع کرد.
لیسا با ناباوری سرش رو تکون داد و اخمی روی صورتش نشوند.
"این چیه که پوشیدی؟"
در حالی که به تیکه پارچه ای که دختر پوشیده بود اشاره میکرد، با لحن جدی ای پرسید."لباس لیسا. حالا بگو ببینم تو زندگی جدیدت چه اتفاقایی افتاده؟"
در حالی که روی مبل میپرید، پرسید.لیسا رو به روی خواهرش نشست و شونه ای بالا انداخت.
"هیچ چیز خاصی اتفاق نیوفتاده."
لیسا درحالی که از نگاه کردن به چشم های کنجکاو رو به روش امتناع میکرد، جواب داد.افکارش کم کم به سمت جنی پیش می رفت و لیسا نمیتونست جلوش رو بگیره.
با یادآوری تن کوچیک و گرم دختر میون بازوهاش نفس عمیقی کشید و برای به وجود اومدن لبخند احمقانه ای که در حال شکل گرفتن بود، لب هاش رو میون دندون هاش اسیر کرد.رزان خواهرش رو همه جوره میشناخت و به خوبی میدونست که اون احمق یه چیزی رو داره پنهان میکنه.
"دروغ گو!"
لیسا با احساس شکست خوردن آه کشید. میدونست که خواهرش وقتی بخواد چیزی رو بدونه از هیچ تلاشی دریغ نمیکنه و حاضر بود قسم بخوره دختر کوچکتر اونقدری مصمم بود که با پوشیدن لباس کارآگاهی همونطور که ذره بین دستشه به دنبال کوچکترین مدارکی بگرده تا دست خواهرش رو، رو کنه!
YOU ARE READING
𝑳𝒐𝒍𝒊𝒕𝒂 | 𝑱𝒆𝒏𝒍𝒊𝒔𝒂
Romanceلولیتا؛ نور زندگی من، آتش اندام جنسی من، گناه من، روح من، لو-لی-تا؛ نوک زبان در یک سفر سه گامی، از کام دهان به سمت پایین میاد و در قدم سومش، به پشت دندون ضربه میزنه. لو.لی.تا.