❀𝙋𝙖𝙧𝙩 𝙊𝙣𝙚❀

392 34 17
                                    

نورهای رنگی رقصان همچون ستارگان چشمک زن فضای تاریک بار را روشن می‌ساختند، سکوتی تعجب برانگیز همه‌جا را فراگرفته بود و تمام افراد حاضر با اشتیاق و اضطراب به نقطه‌ای خاص چشم دوخته و منتظر ورود زیباترین و درخشان‌ترین ستاره‌ی آن شب نشسته بودند.

رقصنده‌ی زیبا و دست نیافتنیِ معروف‌ترین بار شهر، که شایعات می‌گفتند آن‌قدر زیباست که ممکن است با دیدنش دوام نیاورید؛ زیبایی و ظرافت او شهره‌ی عام و خاص بود و هرکسی به آن بار می‌آمد تنها یک‌بار آرزوی دیدن صورت او از فاصله‌ی نزدیک و حتی گاهی بدست آوردنش را در سر می‌پروراند؛ همچون پلنگی که در آرزوی گرفتن ماه به سوی آن بپرد، ولی نوک انگشتش نیز به آن نرسد!

یونگی که با اصرار بی‌نهایت تهیونگ برای پیداکردن اولین شریک و تجربه‌ی نخستین رابطه‌ی تمام عمر سی ساله‌اش به بار آمده بود با بی حوصلگی به جمعیت ساکت و سپس تهیونگ که او نیز جزئی از همان افراد بود چشم دوخت و پرسید:
"پس کی قراره اون ستاره‌ی درخشان بیاد، من دیگه حوصله ندارم میرم یه امگا پیدا می‌کنم؛ اصلاً از همون اولم واسه این اومده بودم این‌جا.)"

و خواست از جایش بلندشود که تهیونگ بدون این‌که نگاهش را از روی صحنه بردارد دست او را گرفت و گفت:
"نگاه کن هیونگ، اومد!"

و نگاه یونگی بلافاصله به صحنه دوخته شد.

با عوض شدن موسیقی و درخشان‌تر شدن نورهای رنگی رقصنده‌ی زیبا این‌بار از راهی تازه وارد صحنه شد، لباس مشکی و پر از نگین های ریز و درشتی که به تن داشت بدن عسلی رنگش را درخشان‌تر و چشم نوازتر به نمایش می‌گذاشت.
با حرکاتی نرم و آرام حرکت کرد و درست در وسط صحنه ایستاد و شروع به رقصیدن کرد، حرکات ظریف و حساب‌شده‌اش در هر لحظه سبب می‌شد حتی نتوان یک ثانیه از روی او چشم برداشت و هر از چندگاهی از روی قصد و با عشوه‌های پنهانی نگاهش را به افراد حاضر می‌دوخت.

درست در لحظه‌ای که هیچکس تصورش را نمی‌کرد، دست برد و زیپ جلوی لباسش را بازکرد و قسمتی از لباسش به روی زمین افتاد؛ حالا تنها با ‌تکه لباس کوچکی که فقط سینه‌ی او را می‌پوشاند و شلوارک و جوراب بلند توری به رقصیدن مشغول بود.

ناگهان در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز درحالی‌که با عشوه انگشتانش را بین لب‌های سرخ خود را به دندان گرفته‌بود نگاهش با نگاه آشنای یونگی گره خورد، یونگی با تعجب لب به سخن گشود و زمزمه کرد:
"منشی جانگ؟!"

آلفا بلافاصله رقصنده را شناخت، او منشی شخصی‌اش جانگ هوسوک بود؛ همان منشی بی سر وصدا و معصومی که یونگی تصور می‌کرد حتی مفهوم رابطه‌ی جنسی و شهوت را نیز نمی‌داند ولی حالا درست جلوی چشمان او داشت به شهوت انگیزترین حالت ممکن می‌رقصید.

چهره‌ی او کمی با آن چیزی که یونگی دیده بود تفاوت داشت؛
در هر صورت جانگ هوسوک زیبا و شگفت‌انگیز بود ولی در حال حاضر با آرایش خاص روی صورتش پرستیدنی شده بود و او را انگشت به دهان می‌گذاشت.

ᴼᴿᶜᴴᴵᴰ | ᵞᴼᴼᴺˢᴱᴼᴷWhere stories live. Discover now