ɢᴇɴʀᴇ : historical, Romance, Angst
Scenarioقدمهای شتاب زدهاش رو به سمت تالار جلسات هدایت کرد.
محافظ شخصیاش که چند لحظه پیش خبر برگزاری یک جلسه فوری از سمت امپراطور رو رسونده بود، پشت سرش قدم برمیداشت و فاصلهاش رو با شاهزاده کشورش حفظ میکرد.
نگرانی تمام ذهنش رو مشغول کرده بود، به خصوص که از نقشه معشوقهاش خبر نداشت.
فاصله قصر خودش تا تالار جلسات رو به سرعت طیکرد، پشت در ایستاد و به خدمتکار اشاره داد.
همونطور که منتظر بود تا حضورش اطلاع داده بشه، نفس عمیقی کشید و اخمی کرد.
برای کاری که بر عهدهاش گذاشته شده بود، نیاز به تمرکز داشت. هر اشتباه کوچکی ممکن بود به مرگ هردوی اونها ختم بشه و تهیونگ کسی نبود که اجازه بده اتفاقی برای جونگکوک، مشاور عزیزش بیوفته.
با کسب اجازه برای حضورش در جلسه، نفس سختی کشید و با اقتدار همیشگی وارد تالار شد.
وضع تالار و نمایندگان دربار بهم ریخته بود و هرکس با آشفتگی در حال صحبت با فرد کناری خودش بود.
به سمت جایگاه امپراطور رفت و کنار تخت سلطنتی ایستاد.
چند دقیقهای به همین منوال گذاشت تا زمانی که امپراطور وارد شد.
تمام مقامات به احترام امپراطور سرزمینشان ایستادند و با گذاشتن احترام، درود فرستادند.
به سمت پدرش ایستاد و بعد از احترام کوچکی سر بلند کرد.
امپراطور با اخم غلیظی که بر چهره داشت بر روی تخت سلطنتی نشست، دستهای مشت شده از خشمش رو بر روی دستههای صندلیاش کوبید و با صدای بلندی شروع به صحبت کرد:
"میتونید جلسه رو شروع کنید"
یکی از وزرا با تردید قدمی جلو گذاشت.
"سرورم، اجازه صحبت میخواهم"
با تکون خوردن سر فرمانروا به نشانه مثبت، شروع به صحبت کرد.
"سرورم، چند روزی هست که از اطراف قلمرو به خصوص پایتخت، خبرهایی از حمله یک سری مهاجم وحشی به گوش میرسه. عامل حملهها مشخص نیست و هیچ اثری از سربازان دشمن دیده نمیشه"
پادشاه با عصبانت دستش رو روی دسته صندلی کوبید و فریاد زد:
"یعنی چی که اثری پیدا نمیشه، مگر نمیگید که حملههای وحشیانه رخ میده؟"
تهیونگ اینبار قدمی جلو گذاشت.
"حملهها تلفات جانی ندارند سرورم، تنها خرابی و آتش سوزی رخ..."
حرفهاش تموم نشده بود که صدای انفجار همه رو بهم ریخت.
سربازان به سمت امپراطور هجوم برده و دورتادور تخت سلطنتی ایستادند تا از فرمانرواشون محافظت کنند.
YOU ARE READING
Scenario
Randomسناریو هایی که داخل چنل تهکوک اریا مینویسم رو اینجا آپ میکنم امیدوارم دوسشون داشته باشید