spy doctor P't:1

50 2 0
                                    

ɢᴇɴʀᴇ : Romance, Mystery, Mafia

سرش‌ رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و نگاهش رو به پنجره باز داخل مطب دوخت.
هوای امروز کمی ابری بود و احتمال می‌داد بارون بباره.
با کشیده شدن پنبه الکی روی زخمش و احساس سوزش، هیسی کشید.
نگاهش رو با اخم کمرنگی سمت دکتر چرخوند.
آخرین نفر بود و می‌تونست به راحتی زمان بیشتری رو با دکتر مورد علاقه‌اش بگذرونه.
نگاهی به صورت پسر که روی دستش خم شده و با دقت زخمش رو می‌بست انداخت.
چشم‌های درشتش پشت شیشه عینک گردش مخفی شده و اخمی از سر دقت صورتش رو پوشونده بود.
دست آزادش رو جلو برد و نوازش‌وار موهای روی پیشونی‌اش رو کنار زد.
سر انگشتش رو آروم روی صورت پسر کشید و بی‌توجه به اینکه ممکنه حواسش رو پرت کنه، به نوازش گونه‌ها و شقیقه پسر ادامه داد.
جونگکوک با زحمت آخرین گره رو به باند روی دست مرد زد و نگاه کلافه‌اش رو بالا آورد.
"ته، مگه نمی‌بینی دارم زخمت رو می‌بندم؟ چرا حواسم رو پرت می‌کنی؟"
اخمی که رو صورتش بود این‌بار به خاطر کلافگی و عصبانیت جزئی از مرد مقابلش بود.
تهیونگ لبخندی به صورت پسر که به نظرش بامزه شده بود زد.
صورتش رو قاب کرد و با گرفتن چونه‌اش، سر پسر رو جلو کشید.
"صورتت خوشگل‌تر از اونه که بتونم جلوش دووم بیارم و بی‌حرکت بمونم."
پسر دستاش رو بالا آورد و انگشت‌های کثیف از خونِ مَردش رو، بین انگشت‌های کشیده‌اش قفل کرد.
چشم‌هاش رو بست و نفسی از عطر تن مردش کشید.
"اما من نگران زخم‌های تنتم که هرروز دارن بیشتر می‌شن."
مرد سرش رو به پیشونی پسرش تکیه داد و بوسه‌ای نرم روی لب‌های گرمش نشوند.
" تا وقتی تو درمانم می‌کنی، نگرانی ندارم."
لبخندی از حرف مرد روی لب‌های جونگکوک نقش بست.
چشم‌هاش رو باز کرد و به صورت سنگی و در عین حال گرم تهیونگ نگاه کرد.
" سرشار از تناقضی کیم، ولی خوب بلدی چطور گرمم کنی."
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سرش رو عقب کشید؛ اما همچنان دست‌هاش قاب صورت پسر کوچک‌تر بودند.
خودش رو روی تخت جلو کشید و پنجه پاهاش رو، روی زمین گذاشت.
با فشار دست‌هاش، پسر رو کمی جلو کشید.
جونگکوک بین پاهای ازهم فاصله گرفته تهیونگ ایستاد.
روی صورت مرد خم شد و دست‌هاش رو دو طرفش روی تخت ستون کرد.
سرش رو وارد گردن مرد کرد و لب‌هاش رو، روی ردِ کمرنگِ زخمی که درمان شده بود، گذاشت.
زبونش رو، روی پوست مرد کشید و به راحتی متوجه لرزش کوچک تنش شد.
نیشخندی که گوشه لبش نشست، پسر رو برای لمس بیشتر مصم کرد.
بوسه‌هاش رو تا سیبک مرد کشید و گازی از پوستش گرفت.
تهیونگ هیسی از حس سوزش گرنش کشید و متوجه شد که پسر به کار مورد علاقه‌اش مشغوله، کبود کردن بدن دوست پسرش.
اجازه داد تا معشوقه‌اش هر کاری دوست داره انجام بده.
می‌دونست این مدت با مأموریت‌های پشت سرهم و خطرناکش چقدر نگرانش شده.
البته که پسر می‌دونست یک بادیگارد توی یک گنگ مافیای بزرگ چقدر ممکنه در خطر باشه، اما این دلیل برای این که نگران نشه کافی نبود.
حتی اگر خودش هم داخل همون گنگ کار می‌کرد.
چند دقیقه‌ای طول کشید تا دکتر گنگ، رفع دلتنگی کنه و قسمت‌های مورد علاقه مردش رو از ردهای مالکیتش پر کنه.
نفس سختی کشید و سرش رو روی شونه مرد گذاشت.
دست‌های تهیونگ پشت کمرش نشسته و آروم نوازشش می‌کردن.
"آروم شدی؟"
جونگکوک صورتش رو بیشتر به شونه تهیونگ فشرد و با صدای خفه‌ای جواب داد:
"نه، چطور می‌تونم تو چند دقیقه آروم بشم؟"
تهیونگ خنده‌ای از تخسی پسر کرد و بوسه‌ای روی موهای خرماییش نشوند.
زیر لب تخسی زمزمه کرد و گازی از گردن پسر گرفت.
شونه‌های پسر رو گرفت و اون رو کمی از خودش فاصله داد.
"پاشو دیگه دکتر لوس. خیر سرش ماهرترین دکتر یه گنگ بزرگه"
قسمت دوم جمله‌اش رو خطاب به خودش گفت و ابرویی برای پسر بالا انداخت.
جونگکوک با حرص نیشگونی از بازوی زخمی پسر گرفت و اهمیتی به آخ بلندش نداد.
"منو باش که دارم برای کی حرص می‌خورم. پاشو برو بیرون مرتیکه‌ی قدر نشناس."
قدمی سمت عقب برداشت که بلافاصله دست‌هاش اسیر دست مرد شد و سرجای قبلیش برگشت.
نگاه سوالیش رو یه صورت مرد دوخت که لب‌هاش بی‌صدا روی لب‌های خودش نشست.
بوسه‌ای که آروم شروع شده بود با دلتنگی و عذاب، عمیق‌تر شد.
پسر می‌دونست که این یعنی باز قراره برای مدت طولانیی از هم دور باشن.
پس دست‌هاش رو بین موهای مرد چنگ کرد و با شدت بیشتری بوسیدش.
با حس کمبود اکسیژن هردو عقب کشیدن و به صورت هم خیره شدن.
یکی با دلتنگی و دیگری با نگرانی.
پسر کوچکتر بغضی که درون گلوش شکل گرفته بود رو همراه بزاقش قورت داد و با صدای خفه‌ای پرسید:
"این‌بار قراره چقدر طول بکشه؟"
مرد دستی روی موهای مورد علاقه‌اش کشید و انگشت‌هاش رو بینشون گیر انداخت.
"نمی‌دونم."
جونگکوک لحظه‌ای از حس آرامش دست‌های مردش چشم بست.
"پس قراره خیلی سخت‌تر از دفعه‌های قبلی باشه"
چشم‌هاش رو باز کرد و این‌بار خیره به صورت مرد ادامه داد:
"برام مهم نیست چقدر باشه، ولی نباید قولت رو یادت بره."
تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد و با گرفتن دست‌های پسر جوابش رو داد:
"مثل همیشه، قول میدم این‌بار هم سالم برگردم ولی..."
کمی مکث کرد و با زبون زدن به لب‌هاش ادامه داد:
"این‌بار قراره خیلی سخت‌تر باشه، ولی مطمئن باش نتیجه‌ی خوبی داره"
جونگکوک سری از روی سردگمی تکون داد:
"منظورت چی..."
با قرار گرفتن انگشت مرد جلوی لب‌هاش سکوت کرد.
"چیزی نپرس، بعداً برات توضیح می‌دم. فقط باید بهم اعتماد داشته باشی."
جونگکوک این‌بار با نگاهی که برای مرد ناخوانا بود، به صورتش خیره شد.
چند ثانیه چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید.
با رفتارش، هرلحظه مرد روبه روش رو سردرگم‌تر می‌کرد.
پس نفسی کشید و سعی کرد چیزهایی که می‌دونه رو گوشه‌ای از مغزش پنهان کنه و فعلا حرفی نزنه.
نگاه آرومش رو به مرد دوخت و با اطمینان لب زد:
"می‌دونم که از پسش برمیای، مثل همیشه بهت اعتماد دارم و منتظرت می‌مونم ته."
لبخندی اطمینان بخش به مردش زد.
البته که به مرد اطمینان داشت، اما کی می‌دونست تهیونگ از چه چیزهایی بی‌خبره و حقیقت چه بلایی به سرش می‌آورد.
البته که یک نفر می‌دونست.
اون هم کسی که همه فکر می‌کردند از همه جا بی‌خبره، ولی از همه‌چیز خبر داشت.
و جونگکوک قرار نبود الان چیزی به مردش بگه.
این تازه شروع ماجرا بود....

های لابز
زیزی ام ادمین جدید چنل.
این دومین کارم تو چنله.
که خب اولیش سد اند بود ولی قول میدم این‌یکی نباشه البته اگه خوب نظر بدین😗
منتظر نظرای خوشگلتون هستمم😚

ScenarioWhere stories live. Discover now