spy doctor P't: last

17 1 0
                                    

❗️Warning ❗️
❗️دارای صحنه های خشونت و شکنجه❗️

لبخندی روی لب‌های جونگکوک شکل گرفت و با دراز کردن دستش سوزن دیگه‌ای از روی میز برداشت.
"بشدت باهات موافقم ددی."
با تموم شدن حرفش قدمی جلو رفت و با تزریق کردن مایع داخل سوزن منتظر بهوش اومدن مرد شد.
سوزن رو از گردنش خارج و کناری انداخت.
شیشۀ الکل رو برداشت و قطره قطره روی زخم‌های باز مونده مرد ریخت.
با بلند شدن صدای فریادش گازی از لب پایینش گرفت و به سمت تهیونگ چرخید.
با شوق یک دستش رو پشت کمرش برد و تعظیم نصفه نیمه‌ای کرد.
"تقدیم شماست قربان. لطفاً بهش رحم کنید."
جملۀ آخرش رو با تمسخر لب زد و با قدم‌های کوتاهی پشت مردش ایستاد.
تهیونگ نفسی گرفت و روبه‌روی برادرش ایستاد.
انگشتش رو زیر چونۀ برادرش گذاشت و سرش رو بلند کرد که خون بیشتری از زخم‌های مرد روی قفسه سینه‌اش ریخت.
نالۀ دردمندی کشید و به سختی سرش رو بالا گرفت.
"می‌خوام حرف بزنی تهجونگ. هنوز هم شانس برای زنده موندن داری."
دستش رو از زیر چونۀ برادرش کشید و داخل جیب شلوارش فرو کرد که دست‌های جونگکوک دور بازوش حلقه شدن.
نیم نگاهی به بدن پسر که چسبیده به خودش ایستاده بود انداخت و دوباره نگاهش رو به برادرش داد.
منتظر خیره موند و با سکوت مرد بازدم حرصیش رو بیرون داد.
با حرص لگدی به پاهای بسته شده مرد زد و با صدای بلندی گفت:
"گفتم حرف بزن تهجونگ تا همینجا خلاصت نکردم."
تهجونگ بی‌حال سرش رو به شونه‌اش تکیه داد و نیشخندی زد که دندون‌های ردیفش به چشم خورد.
"بای...باید اح...احمق با...باشم مگ....مگه نه؟"
به یک‌باره پر کشیدن تمام عصبانیت از نگاه تهیونگ رو دید و با شک نیشخندش رو جمع کرد.
تهیونگ دست‌هاش رو از جیبش خارج و با برداشت قدمی، بین پاهای برادرش ایستاد.
دو دستش رو روی دسته‌های صندلی تکیه کرد و روی صورت مرد خم شد.
"من بهت فرصت دادم برادر؛ اما یادت باشه که خودت نخواستی ازش استفاده کنی."
این‌بار پوزخند ترسناکی زد که لرز به تن زخمی مرد نشوند.
جونگکوک با دیدن ساید خشن مرد قدمی عقب رفت و دست به سینه روی صندلی قبلی که تهیونگ نشسته بود، نشست.
تهیونگ دستش رو به میلۀ آهنی رسوند و دور مرد چرخی زد.
یک سر میله داخل دستش و سر دیگه‌اش روی سرامیک‌ها کشیده می‌شد و صدای بدی تولید می‌کرد.
با قدم‌های سنگین جلوی مرد رسید و بی‌هوا ضربۀ محکمی روی زانوی مرد کوبید.
اجازۀ ناله به مرد نداد و ضربۀ بعدی رو با شدت روی ساق پاهاش فرود آورد.
اونقدر به زدن به نقاط مختلف پاهاش ادامه داد تا زمانی که کاملا استخون‌های هردو پاهاش رو خورد کرد.
به پاهای بی‌جانش که شل و ول بین طناب‌ها بسته شده نگاهی انداخت.
نوک تیز کفشش رو روی انگشت‌های پاهاش فشرد و برای بار هزارم نالۀ دردمندش رو شنید.
عرق از سر و روش می‌چکید و لب‌های خشک شده‌اش از شدت گزش، پاره پاره شده بودن.
تهیونگ با بی‌رحمی سر تیز میله رو روی انگشت‌های دست مرد فشرد و با صدای گرفته لب زد:
"این آخرین مهلته تهجونگ. می‌تونی دوباره ناامیدم کنی تا بارها درد بکشی."
سر مرد بالا اومد و با ترس و ملتمس به چشم‌های برادرش خیره شد.
"ن....نـــــه...خوا....خواهش می‌کن...می‌کنم. حر....حرف می‌ز...می‌زنم."
با لکنت زمزمه کرد و سعی کرد جلوی لرزش بدنش رو بگیره اما غیر ممکن بود.
جونگکوک که تمام مدت در سکوت و با پوزخند خیرۀ مرد بود، از جاش بلند شد و رو به روی تهجونگ ایستاد.
دستش رو دور شونۀ تهیونگی که نزدیکش ایستاده بود حلقه کرد و سرش رو به شونه‌اش تکیه داد.
"منتظریم تهجونگ، اسناد کجان؟"
"فکر...می‌کردم می‌خوای راج...راجب گذشته بدونی."
جونگکوک جلو اومد و دستش رو به نشونۀ بی اهمیتی تکون داد:
"من تو اون گذشته زندگی کردم احمق و تهیونگ..."
سرش رو چرخوند و خیره به چشم‌های اطمینان‌بخش مرد لب زد:
"و تهیونگ از خیلی قبل‌تر من رو می‌شناسه. مطمئنم دلت نمی‌خواد راجب شکنجه‌هایی که به من دادی تا آزارش بدی صحبت کنی؛ چون اون‌جوری دردت رو بیشتر می‌کنی، هوم؟"
با سر خم شده پرسید و نگاه پیروزمندانه‌ای نصیب مرد کرد.
"می‌دونی چیه تهجونگی؟ حتی همین الان هم به حرف زدنت نیازی نیست. من همه چیز رو می‌دونم. تا الآن هم بهت وقت برای زنده موندن دادم؛ اما لیاقتش رو نداشتی."
با کینه زمزمه کرد و چاقوی تیز توی دستش رو سمت گردن مرد برد و بدون مکث وارد گردنش کرد.
با خشم دستش رو حرکت داد و سعی کرد تمام شریان‌های حیاتش رو قطع کنه.
دلش نمی‌خواست یک لحظه دیگه هم نفس کشیدنش رو ببینه.
خیره به خون جاری از گردن تهجونگ و خُر خُر‌های ناشی از بریدگی حنجره‌اش، عقب رفت.
از پشت درون آعوش مردش فرو رفت و حلقه شدن دست‌های تهیونگ به دور کمرش رو حس کرد.
دست‌های خونی‌اش رو روی دست مرد گذاشت و به نفس نفس افتاد.
همزمان با جون دادن تهجونگ، رمق از تنش می‌رفت و انگار که از جنگ تن به تنی برگشته باشه بی‌حال می‌شد.
سرش رو به شونۀ مرد تکیه داد و با چرخوندن سرش نگاه از جنازۀ مقابلش گرفت.
چشم‌هاش رو بست و اجازه داد گرمای تن دوست پسرش، بدن یخ‌زده‌اش رو در بر بگیره.
بوسۀ آرومی روی شقیقه‌اش نشست و چشم‌های خمارش رو نیمه باز کرد.
خیره به لب‌های مردش لب زد:
"دیگه تموم شد ته. از پسش بر اومدم."
قطره اشکی روی گونه‌اش چکید که توسط انگشت‌های کشیدۀ تهیونگ شکار شد و به مقصدش که لب‌های سرخ پسر بود نرسید.
"درسته، از پسش بر اومدی کوک."
صدای بم تهیونگ داخل گوش‌هاش پیچید و لحظۀ بعد این لب‌هاش بود که لبخند نصفه نیمۀ روی لب‌هاش رو شکار می‌کرد.
دستش بین موهای مرد خزید و چنگ آرومی به تارهای براقش زد.
اهمیتی نمی‌داد اگه داخل یه زیر زمین با یک جنازه و میون خون ایستاده بود.
همین که تهیونگ کنارش بود براش کافی به نظر می‌رسید.
این‌که موفق شده بود انتقامش رو بگیره کافی به نظر می‌رسید.
همه چی در کنار تهیونگ براش کافی بود.
بدون قطع کردن بوسه تو بغل مرد چرخید و لب‌هاش رو عمیق‌تر به کام کشید.
حس زندگی می‌گرفت از مردش و این حس رو حاضر نبود با هیچ چیز عوض کنه.
سرش رو عقب کشید و چشم‌های براقش رو به صورت مردش دوخت.
"تونستم برات جبران کنم پدرخوانده؟"
تهیونگ لبخندی از لفظ پدرخوانده روی لبش نشوند و آروم تن پسرش رو نوازش کرد.
"نیازی به جبران نبود چریک."
جونگکوک لبخندی از لقبی که بهش داده شده بود زد و گازی از لب پایینش گرفت.
"درسته انگار وظیفه‌ام بود."
"بر خلاف لقبی که بهت دادم وظیفه‌ات نبود. تو فقط و‌ظیفه داری مال من باشی بیبی."
گفت و با کشیدن بدن پسر، با سرخوشی سمت در خروج قدم برداشت.
این تازه شروع ماجرای اون‌ها بود و کسی چه می‌دونست قرار بود چطور پیش بره...

های لاولیز اینم از پارت آخر سناریوم
خوشحال شدم که تو این مدت همراهم بودین ولی خب نظر خاصی بهم ندادین
به هرحال تموم شد و امیدوارم خوشتون اومده باشه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ScenarioWhere stories live. Discover now