part 5

800 109 3
                                    

دستی به شکم برجسته‌ش کشید.

ناخوداگاه به خاطر لگد های ریزی که به دستش برخورد می‌کرد، لبخند زد.

ماه هشتمش بود. هنوزم از نظرش بارداری وحشتناک بود.

ولی احساس شیرینش وقتی که تنها تو خونه بود و می‌دونست یکی باهاشه رو انکار نمی‌کرد.

با جنینش زیاد حرف می‌زد.

از وقت هایی که باهاش می‌گذروند لذت می‌برد.

بچشون همونطور که انتظار می‌رفت یک پسر آلفا بود.

خوب به یاد داشت وقتی جئون متوجه شد چه قدر خوشحال شد. اون قول داد وقتی بچه به دنیا اومد همه چیز رو به نام کوک انتقال بده.

با صدای بلند کوک به خودش اومد و دست از نوازش شکمش برداشت.

آلفا سراسیمه وارد اتاق شد.

نگاهی به امگای باردار انداخت و اخم کرد.

_ تهیونگ! ساعت رو نگاه کردی؟ وقت پیاده رویته!



تهیونگ شک زده به ساعت نگاهی انداخت.

+ وایی اصلا یادم نبود، صبر کن الان آماده می‌شم.

کوک سرتکون داد و از اتاق بیرون رفت.

امگا به سرعت لباس پوشید و از اتاق خارج شد.

کوک منتظر امگا بود. با دیدن تهیونگ که آماده شده سراغش رفت و هر دو باهم از خونه خارج شدن.

با رسیدن به مکان مدنظر هر دو در سکوت کنار هم راه می‌رفتند.

مثل این که هیچ کدوم قصد نداشت سکوت  بینشون رو بشکنه.

تهیونگ با یاد آوری موضوعی سکوت بینشون رو شکست.

+ وسایل بچه... آماده‌‌ان؟

کوک تلخ خندید.

_ نگران نباش پدرم همش رو آماده کرده. اتاق بچه آمادست.

تهیونگ غمگین شد. از همون اول هم تقصیر خودش بود.

اون به جنین‌اش عادت کرده بود.

تو وجودش اون رو بزرگ کرده بود. حالا چطور قرار بود بزاره فرزندش بره؟

روزی نبود که به این موضوع فکر نکنه. حتی برخی شب‌ها خواب یک کودک رو می‌دید که داره گریه می‌کنه و ازش سوال می‌پرسه چرا ولش کرده‌.

+ کی... قراره ازش مراقبت کنه؟

_ براش دایه گرفتن.

+ ولی... مگه اون نباید از شیر مادرش تغذیه کنه؟

کوک کلافه نفس کشید.

حال تهیونگ رو درک نمی‌کرد‌. یک روز ناراحت بود که چرا باردار شده و بچه رو نمی‌خواست و یک روز دیگه نگران تغذیه‌اش می‌شد.

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆𝒔𝒐𝒎𝒆 𝒎𝒐𝒏𝒆𝒚Where stories live. Discover now