جیمین:من از این گروه کوفتی میرم..."
با بی توجهی ب خون و درد شدیدی ک داشتم بلند شدمو رفتم سمت لباسام بزور پوشیدمشون...،یونگی بلند میشه و کمرشو میگیره و به خودش نظدیکش میکنه تا نتونه تکون بخوره.."
یونگی:وایساجیمین ویو:
با حرص دندونامو رو هم ساییدم و ناخنامو تو کمرش فشردمو چنگش زدم و از خودم دورش کردم*
جیم:دیگ حتی بهم نزدیک نشو عوضی "یونگی ویو:
با درد و سوزشی که حس کردم دستامو از رویه کمرش ورداشتمو و جلویه زخمم گرفتم -
یونگی: خیلی دارممم مراعاتتو میکنم
میزنه تویه دیکش*جیم:اییییییییی"
با دستام جلوی دیکمو گرفتم دو زانو نشستم رویه زمین* (اشک در چشمانش حلقه زد): بی ناموصصص..."
بلند شدی موهاشو محکم گرفتی کشیدییونگی ویو:
دوتا دستایه جیمینو نگه داشت*
یونگی:ول کن بچهههههجیمین ویو:
موهاشو ول کردیو یکی کوبیدی تو بازوش رفتی سمت کمد
که زیر دلت ب شدت درد گرفت چشمات اشکی شد و نشستی رو زمین ..*یونگی بازوشو محکم گرفت*
یونگی ویو: میدونستم چه غلطی کردم نمیتونستم بزارم به خاطر کارگوه من از اینجا بره خودم باید درستش کنم ...رفتم سمتش .*
یونگی:خوبی؟چیشدجیم:انقد درد داشتم ک نمیتونستم حرف بزنم..*
_چیشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عو..عوضییی بیا گوهی..ووو ک خوردی در..ستتتتت کننننننیونگی: چیکار کنم من الان؟
جیم:نمیدونمم ....یه کاری بکننننن*بغض*
یونگی: خیلیه خوب بیا اینجا.. اروم باش
جیم:رفتی نشستی رو تخت چپ چپ نگاش کردی اشکتو پاکیدی*
گزاشتش رو تخت و تیشرتشو داد بالا اروم کمرشو ماساژ داد...*
یونگی:بهتر شدی؟
جیم:اوهوم
دستشو کنار زدم ...بلند شدم اروم رفتم سمت کمد...
ساکمو ورداشتم هرچی با ذوق گذاشتم تو کمد و ریختم تو ساک ...چقد من ساده بودم فک میکردم قراره ی زندگی جدیدو شروع کنم...قطره اشکی ک ریخ پایین و محکم پاک کردم و ساکمو و ورداشتم رفتم سمت در ...*یونگی:صب کن
جیم:محل نزاشتم و درو باز کردم
یونگی بلند میشه میره دستشو میگیره*
یونگی:از ...از اینجا نرو
جیم:خنده بغضی*:عاحح (اشکشو پاک میکنه)دیگ نمیخوام ی لحظه هم تو و این اتاق ...کوفتیرو ببینم
یونگی:جواب گروهو چی میدی؟؟؟خودتو گروهو به فاک نده.....مشکلت منم دیگه....نمیام جلو چشمت ...بشین سرجات ...فردا هم میریم اتاقامونو جدا میکنیم
جیم:تووو چرااا انقد احمقیییی..هققق....واقعا ب همین سادگی داری از این مسئله میگذریییی؟؟؟تو به من تجاوز کردییییی....اینووو میخاییی چیکار کنییی؟؟؟کم کم گریت میگیره*:من خر بودم که فکر میکردم ....تو این راه زندگیمو تشکیل میدم ی زندگی خوب میسازم *خنده عصبی*
یونگی:...سرشو میندازه پایین
جیم دست یونگو پس میزنه و میره بیرون اتاق...*
یونگی دستشو میگیره و میکشه داخل..*یونگی:مقصر منم....کاری ک کردمو گردن میگیرم ..
بیا بامن باش..."
YOU ARE READING
bad and Furious
Fanfictionجیمین که عضو جدید بی تی اسه و برای اولین بار به کمپانی میره که ب ی پسر سرد و خشن برخورد میکنه دلشو بهش میبازه و اتفاقای جالبی براش میفته...! کاپل:یونمین ژانر:فلاف_رومنس_فول اسمات_اندکی ددی کینگ_هپی اند ●تاریخ شروع: ۱۴۰۲/۷/۲۲ ●وضعیت آپ:چهار روز درمیو...