part5

157 9 0
                                    


جیمین:من از این گروه کوفتی میرم..."
با بی توجهی ب خون و درد شدیدی ک داشتم بلند شدمو رفتم سمت لباسام بزور پوشیدمشون...،

یونگی بلند میشه و کمرشو میگیره و به خودش نظدیکش میکنه تا نتونه تکون بخوره.."
یونگی:وایسا

جیمین ویو:
با حرص دندونامو رو هم ساییدم و ناخنامو تو کمرش فشردمو چنگش زدم و از خودم دورش کردم*
جیم:دیگ حتی بهم نزدیک نشو عوضی "

یونگی ویو:
با درد و سوزشی که حس کردم دستامو از رویه کمرش ورداشتمو و جلویه زخمم گرفتم -
یونگی: خیلی دارممم مراعاتتو میکنم
میزنه تویه دیکش*

جیم:اییییییییی"
با دستام جلوی دیکمو گرفتم دو زانو نشستم رویه زمین* (اشک در چشمانش حلقه زد): بی ناموصصص..."
بلند شدی موهاشو محکم گرفتی کشیدی

یونگی ویو:
دوتا دستایه جیمینو نگه داشت*
یونگی:ول کن بچههههه

جیمین ویو:
موهاشو ول کردیو یکی کوبیدی تو بازوش رفتی سمت کمد
که زیر دلت ب شدت درد گرفت چشمات اشکی شد و نشستی رو زمین ..*

یونگی بازوشو محکم گرفت*
یونگی ویو: میدونستم چه غلطی کردم نمیتونستم بزارم به خاطر کارگوه من از اینجا بره خودم باید درستش کنم ...رفتم سمتش .*
یونگی:خوبی؟چیشد

جیم:انقد درد داشتم ک نمیتونستم حرف بزنم..*
_چیشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عو..عوضییی بیا گوهی..ووو ک خوردی در..ستتتتت کنننننن

یونگی: چیکار کنم من الان؟

جیم:نمیدونمم ....یه کاری بکننننن*بغض*

یونگی: خیلیه خوب بیا اینجا.. اروم باش

جیم:رفتی نشستی رو تخت چپ چپ نگاش کردی اشکتو پاکیدی*

گزاشتش رو تخت و تیشرتشو داد بالا اروم کمرشو ماساژ داد...*

یونگی:بهتر شدی؟

جیم:اوهوم
دستشو کنار زدم ...بلند شدم اروم رفتم سمت کمد...
ساکمو ورداشتم هرچی با ذوق گذاشتم تو کمد و ریختم تو ساک ...چقد من ساده بودم فک میکردم قراره ی زندگی جدیدو شروع کنم...قطره اشکی ک ریخ پایین و محکم پاک کردم و ساکمو و ورداشتم رفتم سمت در ...*

یونگی:صب کن

جیم:محل نزاشتم و درو باز کردم

یونگی بلند میشه میره دستشو میگیره*

یونگی:از ...از اینجا نرو

جیم:خنده بغضی*:عاحح (اشکشو پاک میکنه)دیگ نمیخوام ی لحظه هم تو و این اتاق ...کوفتیرو ببینم

یونگی:جواب گروهو چی میدی؟؟؟خودتو گروهو به فاک نده.....مشکلت منم دیگه....نمیام جلو چشمت ...بشین سرجات ...فردا هم میریم اتاقامونو جدا میکنیم

جیم:تووو چرااا انقد احمقیییی..هققق....واقعا ب همین سادگی داری از این مسئله میگذریییی؟؟؟تو به من تجاوز کردییییی....اینووو میخاییی چیکار کنییی؟؟؟کم کم گریت میگیره*:من خر بودم که فکر میکردم ....تو این راه زندگیمو تشکیل میدم ی زندگی خوب میسازم *خنده عصبی*

یونگی:...سرشو میندازه پایین

جیم دست یونگو پس میزنه و میره بیرون اتاق...*
یونگی دستشو میگیره و میکشه داخل..*

یونگی:مقصر منم....کاری ک کردمو گردن میگیرم ..
بیا بامن باش..."

 bad and FuriousWhere stories live. Discover now