«جیمین»
"خب، خودم رو پیدا میکنم که دنبال یونگی میگردم. واقعاً نمیدونم چطور به اینجا رسیدهام. قبلاً عاشق مدرسه بودم، دانشآموز عالی بودم که هرگز کلاسی رو از دست نمیداد.
حالا دارم بیشتر کلاسها رو فراموش میکنم، سعی میکنم دوستانم رو جلوی چشمم نیارم و دنبال یه کس دیگه میگردم. میخوام بیشتر با یونگی وقت بگذرونم، واقعاً نمیدونم چرا.
شاید به این دلیل باشه که میخواهم از جونگکوک فاصله بگیرم، یا شاید به این دلیل باشه که تنها اونه که واقعاً به نظر میاد بهم اهمیت میده. من فقط یه دوست واقعی میخوام.
یه دوست که منو فقط برای افزایش محبوبیتش استفاده نمیکنه یا خودشو دوست پسر من بدونه و بعدش با دخترای دیگه عشق بازی کنه. و یونگی فقط مثل یه کسی به نظر میاد که همه چیزش عالیه.
در ابتدا واقعاً زیاد با من حرف نمیزد و من فکر میکردم شاید اون اصلاً منو دوست نداشته باشه، اما هر چقدر بیشتر با هم وقت میگذرونیم، اون خودشو نشون میده. حتی اگه بیشترین حرفامون در مورد مشکلات من باشه. نمیخواهم اینو بیمبالاتی کنم؛ به کسی نیاز دارم که باهاش در مورد این مسائل صحبت کنم و یونگی اون نوع از افرادیه که واقعاً دوست داره گوش بده."
بنابراین وقتی بالاخره اون رو پیدا میکنم، احساس آرامش میکنم. او در کنار دیوار راهرو ایستاده و به راست نگاه میکنه، به نظر میرسه که در فکری عمیق است.
این لحظاتی را که هنوز متوجه من نشده، بهره میبرم تا از او لذت ببرم.
"جیمین؟" سرانجام من را میبیند، حدس میزنم که خیلی طولانی نگا کردهام.
"سلام"
"چرا تو تو کلاس نیستی؟"
"میتوانم همین سوال رو از تو بپرسم."
"خب، حق با توست" او میخندد.
"ولی واقعاً دنبال تو میگشتم."
"چه اتفاقی افتاده؟"
"اوه، هیچ مشکلی نیست. فقط فکر کردم، اگر میخوای، ممکن است برای مدتی با هم وقت بگذرونیم."
"آره مطمئناً" او لبخند میزند "پس چیز خاصی میخوای انجام بدی؟"
"من فقط از وقت گذروندن با تو لذت میبرم."
"خب، یونگی، چطوره اگه بریم زمین فوتبال؟" اون پرسید و لبخندش روی لبهاش گشادتر شد. من با هیجان، سرم رو تکان دادم.
++
"خب... پارک جیمین. در مورد چی میخوای صحبت کنی؟"
"خب... نمیدونم، شاید بهتر باشه خودت رو معرفی کنی. منظورم اینه که اکثراً فقط درباره من حرف میزنیم."
"واقعاً فکر نمیکنم که من خیلی جذاب باشم"، او خندید. "من کمی کسلکنندهام."
"حتماً اینقدرم کسلکننده نیستی"، من هم خندیدم "فقط بگو. من میخوام بدونم."
"هممم، خوب. من عاشق موسیقی هستم، به ویژه پیانو، و بسکتبال هم بازی میکنم. رنگ مورد علاقهام سفیده و من متولد برج هفت." اون سریع میگه که باعث میشه من بخندم.
"آه، و دوست پسر هم دارم."
"آه؟" و لبخند من به زودی محو میشود، نمیدونم چرا ناامید شدم.
" من اون رو میشناسم؟""احتمالاً نه، اسمش هوسوکه."
"نامش به دلایلی عجیبی برام آشناست، اما حق با اوست، من او را نمیشناسم.
"نمیدونم روند این رابطه بین ما چطور خواهد بود."
"خب، چرا؟" گفتم و سعی کردم از این خبر خیلی خوشحال نشم.
"یه کم پیچیده است"، شروع کرد به توضیح دادن. "میدونم که این باعث میشه من به نظر بد بیام، اما واقعاً فکر میکنم که هوسوک رو دوست ندارم. ما به دلایل اشتباهی با هم رابطه برقرار کردیم و من فکر میکردم که میتونم خودم رو عوض کنم و به تدریج عاشقش بشم. ولی اینطور نیست."
ولی این باعث شده من فکر کنم که آیا جونگکوک هم درباره من همین حس رو داره یا نه. آیا واقعاً مرا دوست داشته؟ آیا سعی کرده؟
"من فکر میکنم باید به او بگی"، و من مطمئن نیستم که آیا این رو به او پیشنهاد میکنم چون فکر میکنم برای دوست پسرش بهتره یا اینکه شاید فقط نمیخواهم او با کسی باشه. نمیدونم چرا اینقدر حسودی میکنم، شاید فقط میخواهم بیشتر با او وقت بگذرونم.
"من نمیخواهم به او آسیب بزنم."
"نقش عاشقی بازی کردن فقط به او بیشتر آسیب میزنه."
"خب، فکر میکنم... مرسی، جیمین." او با واقعیت به من لبخند میزند، و من میفهمم که چهرهام قرمز شده.
.
.
.
.
.
بله... آپ کردم بعد از صد سال
YOU ARE READING
Lost & Found °yoonmin°
Fanfiction••گمشده و پیدا شده•• فصل دوم فصل اول : «یادداشت های مین یونگی یا همون notebook» 🔴شخصیت و سن اعضا توی داستان هیچ ارتباطی با خودشون تو دنیای واقعی نداره و فقط از اسم و ظاهرشون استفاده شده🔴 ظاهرشون استفاده شده . . . +سرانجام notebook + "من مدت زیادی...