«یونگی»
"این اواخر، هوسوک کمی عجیب رفتار میکنه. همیشه اینطور نیست، ولی بعضی وقتها وقتی بهش نگاه میکنم، به نظرم خیلی دور از دسترس میاد. یه لحظه اون پر از رنگین کمون و آفتابه و لحظهی بعد خیلی سرد و بیاحساس میشه. فکر میکنم ممکنه مشکلی داشته باشه. شاید فقط هفتهی بدی داشته ، هیچکس نمیتونه همیشه خوشحال باشه.
شاید هوسوک هم به استراحت نیاز داشته باشه. شاید دوباره روز دوشنبه به حالت عادی برگرده.ما الان کنار لاکر من ایستادیم تا کتابهارو قبل از شروع کلاس بگیریم. هوسوک در مورد چیزی صحبت میکنه که من الان فراموشش کردم، شاید دربارهی آخرین درسش باشه، ولی من واقعاً دارم گوش نمیدم، نه اینکه نخواهم بدونم چقدر روز خوبی داشته ، ولی نمیتونم از فکرهام دور شم و نگاهم رو به یک پسر بلوند خاص در انتهای راهرو متمرکز نکنم.
میبینم که اون عاشقانه به طرف جونگکوک نگاه میکنه که اونو در آغوش گرفته. کاش به من هم اونجوری نگاه کنه. کاش میتونستم فقط اونو در آغوش بگیرم و-
باید بیخیال بشم.
"مطمئن نیستم که چقدر از نگاه کردن من گذشته، اما هوسوک باید توجه کرده باشه که من از گفتگو چیزی نمیشنوم، چون دستاش رو دور شونه هام پیچید و شروع به بوسیدن لبهام میکنه، در تلاشی برای بازگشت توجهم.
که به زودی نتیجه میدهد و من میتوانم نگاهم را از پسر بلوند کوچک باز کنم و به چشمان هوسوک نگاه کنم و به او لبخند بزنم - تلاش میکنم که لبخندم واقعی به نظر بیاید.
به گوشم نزدیک میشه وقتی که در همو بغل کردیم.
"میدونم که عاشقشی."
او برام زمزمه میکنه و لبخند از چهرهام میره. قسم میخورم که حس میکنم زمین زیر پاهام شکسته میشه، آماده به فروپاشی و من و تمام دنیایم را با خود به پایین خواهد کشید.
و فکر میکنم که یک دقیقه کامل میگذره از اینکه به سختی بتونم جوابم رو زمزمه کنم.
"چ-چی؟"
اون فقط لبخندش رو ادامه میده و از آغوش دور میشه.
"بیا به کلاس بریم، نمیخوام دیر بشه."
و دستهامون رو از هم باز میکنه و من رو به کلاس میبره. نگاه شوکم از چهرهام نرفته تا زمانی که صدای زنگ رو شنیدم و معلم درس رو شروع کرد. نگاهی بهش میاندازم و اون داره عادی رفتار میکنه، مثل اینکه هیچوقت چیزی نگفته. شروع میکنم به فکر کردم که آیا درست شنیدهام یا نه. در این لحظه ذهنم پر از افکار درهمِ. اما وقتی برای فکر کردن نداشتم، فقط سعی کردم تا ساعت بعدی رو بنشینم تا بتونم برم.
نه که وضعیت بهتر میشه.
.
.
.
.
ی پارت جدیدد
ترجمه چطوره؟؟
خوبه؟؟
از شنیدن نظراتتون خوشحال میشم😚🩵
YOU ARE READING
Lost & Found °yoonmin°
Fanfiction••گمشده و پیدا شده•• فصل دوم فصل اول : «یادداشت های مین یونگی یا همون notebook» 🔴شخصیت و سن اعضا توی داستان هیچ ارتباطی با خودشون تو دنیای واقعی نداره و فقط از اسم و ظاهرشون استفاده شده🔴 ظاهرشون استفاده شده . . . +سرانجام notebook + "من مدت زیادی...