⁵ ᴬ ᴺᵒʳᵐᵃˡ ᴱⁿᵈⁱⁿᵍ 🪄✨

201 49 31
                                    

- غلیان احساسات

استاد پیر گفت و ادگار از پشت تلفن آهی کشید : منظورتون چیه ؟

- فقط چند روزه که بجز انسان بخشی از روحیه یک گرگ ، یک گربه و یک جگوار نابالغ رو داره . طی روز های آتی هم قراره این اتفاق بیوفته ‌. وقتی یه حس کوچیک هم وارد فکر و قلبش شه ۴ روحیه مختلف بهش واکنش نشون میدن و قطعا وقتی انتظارش رو نداشته یاشه کنترلش هم براش سخت تره

کای با شنیدن صدای استاد پیر از اسپیکر هوفی کشید و شیو خودش رو به تلفن روی میز نزدیکتر کرد : پریشب قاطی کرد و وقتی همه چی درباره کراش عزیزش داشت خوب پیش میرفت یهو همه واقعیتو کرد تو حلق طرف . برای اثبات حرفشم مثل روانیا گوش هاش رو نشون داد و بالهاش رو برگردوند

سهون اخمی به گربه حرصی کرد و صداش رو تا جایی که به استاد پشت تلفن برسه بالا برد : اون مشخصا تحت فشار بود !

شیو متقابلا اخمی به سهون کرد : حالا هر چی . خودت جای طرف بودی چیکار میکردی ؟ پسره فقط بی هیچ حرفی گذاشت رفت تویی که همه چیو میدونستی داشتی پس میوفتادی

- الان حالش چطوره ؟

استاد پرسید و کای با نگرانی به در اتاق بسته خیره شد : پسره که رفت بیرون اول خیلی عادی به جمع کردن خونه رسید ولی وسطش یهو زد زیر گریه . اینقدر بلند گریه کرد که اون بچه جگوارم بیدار شد . وسط گریه رفت توی اتاقش و هنوز بیرون نیومده . نیمه شب وقتی فکر کردم خوابه بهش سر زدم و دیدم حالش خوبه . راحت نفس میکشه و خوابیده ولی ‌‌.. خیلی نگرانشم . حتی وقتی آقای ادگار از پشت در بهش پیشنهاد امتحان پرواز رو داد چیزی نگفت .

استاد پیر آهی کشید : قراره این شرایطو داشته باشین . یهو با یه فکر بهم بریزه و با چیزای کوچیکم زیادی خوشحال شه . تغییر مود بده و شاید حالش بهم بخوره ‌. از روز تبدیلتون زیاد نگذشته و این تغییرات به مرور خودشون رو نشون میدن . بعلاوه بک بالهایی که طبیعت بهش داده بود رو از بین برد و تعادلش رو بهم زد . این عدم تعادل خودشو توی روحش نشون داده . بعد از اینکه بالهاش رو برگردونده ثبات بیشتری پیدا کرده و حالا فقط خیلی ناراحته . خودش قدم بزرگیه

- چیکار باید بکنیم ؟ با پسره حرف بزنیم ؟ با بک حرف بزنیم ؟ حالش اصلا خوب نیست

ادگار با نگرانی پرسید و نگاهی به درب بسته انداخت . ساعت ۶ صبح بود و تقریبا همه افراد خونه میدونستن بک عمرا این ساعت از خواب بیدار بشه ؛ وای به حال اینکه توی حال خوبیم نباشه . پس با خیال راحت به استاد چاد زنگ زدن تا ازش مشورت بگیرن .

+ احتمالا یکی از نگرانی هاش از دست دادن پسره ست . این بچه از اولم با کسی زیاد دوست نمیشد حالا ک با یکی اوکی شده بود خیلی بهش فشار اومده . اگه داستان پسره اوکی شه بخش زیادی از ناراحتیش احتمالا میره پس اگه میتونید دو تاتون اونو اوکی کنید .

Shifting ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz