مرد قوی من .1

1.4K 59 2
                                    

حدود دو ماهی بود جنگ باعث شده بود تمام مردم دلهره و ترس داشته باشند
زن هایی که چشم انتظار همسرشون
مادر هایی که چشم انتظار فرزندانشون بودن تا از جنگ سالم برگردن
و جونگکوک تمام اون دو ماه منتظر کسی نبود جز تنها
سرپرستش
تنها کسی که توی زندگیش داشت کسی که هم اون و بزرگ کرد هم مادرش بود و هم پدرش..

« جونگکوک تا می میخای لب پنجره بشینی ؟ یکساعته لباس های کثیف رو دادم دستت گفتم ببر بشورشون »

کوک کلافه روشو سمت اون دختر غر غر رو کرد
فک کرده کیه که صداشو انقد بالا میبرع
سطل لباس هارو توی دستش گرفت به سمت دختر رفت
« من فقط به دستور فرمانده کیم دوماه اینجا میمونمم کارگر استخدام نکردین میفهمی چی میگم ؟!!»

دختر مثل اینکه منتظر دعوا بود دست به کمر شد و با پروییت تمام به قد و هیکل کوک نگاهی انداخت
« هه تو گفتی و ماهم باور کردیم
توعه بچه یتیم رو چه به فرمانده کیم
حالا هم آمدی اینجا جای خواب غذاتو داری پس کار کنن»
با تنه زدن به کوک از کنارش رد شد
این حرفا برای کوک عادی بود
اونا هر روز بهش همینا رو میگفتن
مثل اینکه فرمانده همیشه به بچه های یتیم کمک می‌کنه
فرمانده با همه مهربونه.. ولی نه.. اشتباه میکنن
کیم تهیونگ برای اون یه چیز دیگه بود

کوک همینجور که مجبور بود اون لباس های کثیف رو درون سطل آب انداخت و مشغول چنگ زدن شد
صدای رد پایی شنید که بهش نزدیک میشد
ولی ترجیح داد سرش توی کار خودش باشه
+ جونگکوک ؟!.. داری چیکار می‌کنی

همین صدای بم و مردونه مورد علاقه جونگکوک باعث شد سرشو بالا بگیره و به مردی که دوماه تمام ندیده بودتش نگاه کنه
_ ت...ته..یو..نگ..
تهیونگ با یه لبخند به کنار جونگکوک زانو زد
+ هیس... اینجا کسی منو به اسم صدا نمیکنه کوکی

کوک واقعا حس میکرد داره خواب میبینه بدون اینکه اهمیتی به اون آدمای احمق بده خودشو توی بغل تهیونگ پرت کرد
_ تو ..تو.. کجا بودی چرا منو گزاشتی اینجا
میشه دیگه نری جنگ خواهش میکنم

تهیونگ که با حوصله به حرفای تند تند و پشت سر هم کوک گوش میداد با دستاش دو طرف صورت کوک رو گرفت
و به خودش نزدیک کرد
+ این سری قراره به امور اینجا برسم و نمیزارم پسرم ازم دور شه ببخشید کوک من مجبور بودم بیارمت اینجا درون شهر اصلا امن نیست
حالا پاشو با من بیا

کوک با خوشحالی پا شد و دستاشو دور بازوی تهیونگ حلقه کرد و متوجه باند پیچی شدن دورش شد

_ تو زخمی شدیی؟؟؟
+ اوه این اره چیزی نیست
_ چطور می‌تونه چیزی نباشهه تو بهم قول دادی سالم برمیگردی
+ من الانم سالمم کوک

کوک که از جواب تهیومگ راضی نبود با لب و لوچه آویزون  همزمان با تهیونگ به بیرون محوطه قدم میزد

𝒅𝒓𝒆𝒂𝒎𝒚 𝒐𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕Where stories live. Discover now