لینو توی استخر همراه با چند تا دختر و پسر جذاب نشستهبود و همه سعی داشتن با اغواکنندهتربن حالت ممکن سمتش برن. دو تا دختری که دو تا دستهاش رو روی لبهی استخر گرفته بودن و دو تا پسری که داشتن خودشون رو به پاهاش میمالیدن در حالیکه لینو تاج طلایی بهشتیش تنها لباسش بود، بدنش رو لمس میکردن و لینو با یه لبخند کج نگاهشون میکرد. چشمهاش به دست پسری بود که داشت به وسط پاهاش میرسید. همون لحظه صدای شکمش بلند شد و سه نفر دیگه با عجله در حال هیع گفتن ازش فاصله گرفتن به جز پسری که وسط ایستاده بود. لینو میتونست بوی چیزی رو حس کنه که دهنش رو به آب مینداخت. پسری که داشت دستش رو به وسط پاهاش میرسوند سرش رو بالا آورد و لینو با دیدن قیافهی جیسونگ وحشت زده گفت: "تو...تو!"
جیسونگ با لبخند گفت: 'بیدار شو گربه کوچولو...برات مرغ گرفتم...پیش پیش"
لینو با وحشت گفت: "چ-چی؟ من..." صدای فریادش آخرین چیزی بود که شنید و چشمهاش رو با وحشت باز کرد. جیسونگ مرغ رو زیر دماغ گربه گرفته بود و با دیدن باز شدن چشمهاش لبخندی زد و گفت: "شکمو...از بوی مرغ بیدار شدی نه؟"
لینو از سر جاش بلند شد و روی چهار دست و پای کوچیکش ایستاد: "تو چطور جرئت میکنی به ولیعهد بهشت بگی شکمو ای انسان دونپایهی..."
جیسونگ با تعجب به گربه نگاه کرد و گفت: "نمیخوری؟"
وقتی خواست دستش رو عقب بکشه لینو گفت: "سگ توش!" و گازی به اون مرغ زد که فورا حس کرد چیزی توی سرش داره شکوفه میزنه...چشمهاش برقی زد و مرغ رو از دست جیسونگ با دندونهاش گرفت و جیسونگ لبخند زد: "حتما خیلی گرسنه بودی نه؟"
نگاهی به ملافهی کثیف زیر گربه انداخت و گفت: "بیا غذامونرو بخوریم و بریم سراغ مشکل بعدی."
توی گوگل راجب شستن گربهها سرچ کرد ولی فهمید شستن گربه خوب نیست چون اونا خودشون میتونن بدنشون رو تمیز کنن. با چشمهای اشکی به لینو خیره شد. حتما اون بچه زود مادرش رو از دست داده بود و بلد نبود خودش رو تمیز کنه. لینو که داشت پنجهی مرغیش رو لیس میزد نگاهی به جیسونگ کرد و با تعجب گفت: "چته آدم؟ چرا انگار میخوای بزنی زیر گریه؟"
جیسونگ توی یه حرکت سریع گربهی کوچیک رو بغل کرد و در حالیکه صداش به خاطر بغص خشدار شده بود گفت: "حتما زندگی سختی داشتی...من ازت مراقبت میکنم. دیگه لازم نیست نگران باشی. من تصمیمم رو گرفتم. تو از این به بعد گربهی منی!"
مینهو با قیافهی عاقل اندر سفیه به جیسونگ زل زد و گفت: "چرا کسشر میگی؟ من ولیعهد بهشتم. من نبودم زمین و بهشت نبود! بعد تو از من مراقبت کنی؟ تو باید الان زانو بزنی و التماس کنی که تو رو به عنوان آدمم بپذیرم. هر چند برام کسر شان داره...ولی بهش فکر میکنم."
جیسونگ روی سر گربه رو نوازش کرد و گفت: "اه...کیوت"
لینو میخواست چش غره بزنه ولی اون نوازش باعث میشد چشمهاش رو از لذت ببنده و از این بابت از خودش عصبانی بود. وقتی جیسونگ ازش فاصله گرفت و سریع داخل یکی از درها رفت و صدای آب بلند شد لینو گفت: "این بدن ضعیف فانی به نوازش حساسه! نباید کنترلت رو از دست بدی لینو! چه مرگته؟"
جیسونگ برگشت و با احتیاط لینو رو بغل کرد. لینو گفت: "بذار طرز کار با این چنگک هارو یاد بگیرم! جرت میدم! منرو کجا میبری؟"
با دیدن وانی که توش آب جمع شده بود گفت: "با حموم مشکل ندارم ولی این خیلی حقیرانهست...گل های رزش کو؟ من بدون عصارهی لیمو ترش صحرای طلایی حموم نمیکنم...هی با توئم."
جیسونگ لینو رو توی آب گذاشت و گربه در حال میو میو کردن سعی کرد از آب بیرون بیاد. جیسونگ با فشار دستاش مانع شد و گفت: "باید تمیز شی...نگاه کن چقدر کثیف شدی." لینو نگاهی به آب که داشت کثیف میشد کرد و گفت: "این آخرین باریه که میذارم بهم دست بزنی فقط چون واقعا کثیف شدم. دنیاتون خیلی تخمیه...هی چیکار میکنی؟ چرا به کمرم دست میزنی؟ شکم نه...من قلقلکیم."

YOU ARE READING
"Unholy God"
Fanfictionلینو،ولیعهد بهشت، فرزند یه خدا و یه شیطانه ولی بی توجهیش به قوانین بهشت کار دستش میده و برای جبرانش باید به زمین بیاد! کاپل: مینسونگ، چانمین، چانگلیکس و هیونین