1- heavenly boredom

815 139 149
                                    

باور رایج و البته درستی که بین تمام اهالی بهشت وجود داشت قطعا این بود که امپراطور بهشت هرچقدر که توی کارش و حفظ آرامش بهشت موفق بوده، به همون نسبت توی وظیفه‌اش به عنوان پدر شکست خورده. پسر بزرگش که ولیعهد امپراطوری بهشت هم به حساب میومد لی مینهو، بر خلاف قدرت‌هاش که میگفتن توی نسل خودش بینظیره به شدت متکبر، بی ادب، غیر اجتماعی و حق به جانب بود. اغلب توی جلسات بهشت شرکت نمیکرد، به دیدن خدایان بزرگتر نمی‌رفت، ترجیح میداد وقتش رو با خوش گذرونی بگذرونه و قطعا احساسات اطرافیانش به تخمش بود! البته این رو نباید جلوی خودش بگید چون به تخم‌های همایونی‌شون برمیخوره!

پسر دوم پادشاه بهشت که نور علی نور بود! لی فلیکس خدای نور و روشنایی بود ولی منظور راوی از نور علی نور به قدرتهاش برنمیگرده! اون پسر واقعا شوت بود! لوس‌بودن، گیجی و بی‌خیالی از صفات بارزش بود. قطعا توی تمام عمرش کوچیکترین کاری نکرده بود. اگه بخوام براتون یه مثال بزنم باید بگم که حتی بلد نبود بند لباسش رو بدون کمک خدمتکارهای بیشمارش ببنده. تنها چیزی که توش عالی بود فرار کردن بود. از تمرین‌هاش انقدر فرار کرده بود که حتی یادش نمیومد چجوری باید شمشیر دستش بگیره، از کاخ طلایی بهشتی انقدر فرار کرده بود که روز به روز تعداد محافظاش بیشتر میشد و تنها چیزی که ازش فرار نمیکرد برادرش لینو بود.

لینو کاملا بیخیالی فلیکس رو درک میکرد و معتقد بود هیچ اتفاق جالبی توی بهشت رخ نمیده. حتی به خاطر عمر زیاد و جاودانه بودن خدایان به یه مجلس ختم هم دعوت نمیشدن که زرشک پلو بخورن! در نتیجه لینو همیشه به برادر کوچیکش کمک میکرد که فرار کنه و البته به طور مخفیانه بهش حسودی میکرد. به اینکه مجبور نبود ولیعهد بشه و با یسری(خدایان منو ببخشن) خدای پیر و پاتال سر و کله بزنه حسودی می‌کرد. برخلاف فلیکس که ممکن بود ماه ها از قصر فرار کنه، غیاب چند روزه‌ی مینهو هم به چشم همه میومد.

هیچوقت اینهمه توجه و اهمیت مقامش رو درک نکرده بود. همه میگفتن تنها کسی که میتونه از بهشت محافظت کنه لینوئه. مخصوصا که خدای جنگ سو چانگبین برای تمرکز بر قدرتهاش چند صد سالی بود به خواب رفته بود و خودش رو توی یه کوه بلند از بقیه جدا کرده بود. مشکل این بود که خطری برای بهشت وجود نداشت! شیاطین صد هزار سال بود که با بهشت به توافق رسیده بودن و فرمانروایی خودشون رو داشتن. ضمنا چرا باید یه شیطان به بهشت میومد؟ لینو معتقد بود که یه شیطان باید مغز خر میحورد تا به بهشت بیاد. در حالی که توی جهنم میتونست لخت توی معشوقه‌هاش قل بخوره و از هر کی که بدش میومد شلاقش بزنه، کی میومد توی بهشت تا با قوانینی مثل کم غذا خوردن برای مراقبه، کم حرف زدن برای مراقبه، محترم و با شخصیت بودن توی هر حالت و نبود سکس قبل ازدواج روبرو بشه؟ بله خب اگه از این جهت نگاهش کنیم بهشت یجورایی مثل جهنم بود.

البته این افکار تنها مشکل لینو بود چون بقیه خیلی خوب باهاش کنار اومده بودن ولی حقیقت این بود که لینو مثل بقیه نبود! پدرش یعنی امپراطور بهشت هزار و هشتصد سال قبل یه غلطی کرده بود که به طرز عجیبی به گوش فضولهای بهشت نرسیده بود. نه تنها توی اون سن و سال مثل پسراش شیطون بود بلکه کلی گناه نه چندان کوچیک هم کرده بود که یکیش منجر به به دنیا اومدن لینو شده بود. با تولد هر خدا یه ستاره توی بهشت شروع به درخشیدن میکنه و ستاره‌ی لینو اونقدر درخشان بود که حتی وقتی ماه کامل بود با رنگ قرمزش توی آسمون می‌درخشید. به وجود اومدن این ستاره نشون دهنده‌ی تولد یه جاودان با قدرت بسیار زیاده که لینو حدس میزد به خاطر همین قضیه بقیه یادشون رفته بپرسن مادر لینو کیه! البته بعضیا سعی کردن بپرسن ولی سرکوب شدن... بله متاسفانه فرمانرواهای بهشت کمی دیکتارتور هستن.

"Unholy God"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora