part 4♡

19 5 11
                                    

تهیونگ لبخندی به حرف هاش زد و بینیشو داخل موهای
رنگ شده و خوش بوش کرد و دم عمیقی از عطر بهار نارنجش گرفت."وقتی بی پروا بهم میگی دوست دارم حسی رو بهم میده که قابل توصیف نیست ..فقط باید درکش کنی" جونگ کوک با چشمای پف کرده و بینی قرمز شده و گونه های سرخ شده سرشو بالا گرفت و برای بیشتر لرزوندن قلب هیونگش گفت"اندازه کهکشان راه شیری که هیچ بینهایت دوست دارم"
تهیونگ خنده مکعبیه مخصوص خودش رو زد و باعث شد قلب جونگ کوک با دیدن خندش یه ضربان جا بندازه." منم بینهایت دوست دارم جوری که کلمه ها توان توصیفشو ندارن،و برای اعتراف بی موقع و دیرم عذر میخوام ولی باور کن تصمیم داشتم هر چه سریع تر بهت بگم ولی میترسیدم تو بهم علاقه ای نداشته باشی و ردم کنی و من طاقت نه شنیدن تورو به هیچ وجه نداشتم"
جونگ کوک پلک هاشو به معنی بخشیدن و درک کردن حرف تهیونگ چند باری باز و بسته کرد ولی با دیدن ماشین اسپرت جکسون کمی دور تر از خودشون ناگهان یاد قرار فرداش افتاد و سعی کرد موضوع رو یه جوری بیان کنه که باعث خشم دوباره هیونگش نشه پس موقعی که دید موقعیت خوبیه برای بیان این موضوع مقدمه چینی کرد" راستش ...هیونگ میخواستم بهت نگم ولی دیدم اگه بعداً بفهمی حتمی حکم قتلمو امضا می‌کنی... پس آروم باش و اول بزار حرفم تموم شه بعد رو سرم آوار شو خب؟" تهیونگ ابرویی بالا انداخت و نگاهش جدی شد و سری به معنای باشه تکون داد. جونگ کوک بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش بالاخره به حرف اومد"من برای یه پروژه درسی که باید برای آخر ماه به آقای هوانگ تحویل بدیم هم گروهی نداشتم تا باهم کار هارو انجام بدیم ...به خاطر همون ...عم..چیز شد ...یعنی .." چشم هاشو بست و دلشو به دریا زد و گفت"با وانگ جکسون هم گروهی شدم و قراره فردا برم خونشون"
بعد حرفش لای یکی از پلک هاشو باز کرد تا ببینه واکنش تهیونگ چیه.
جکسون وانگ یکی از دشمنای خونی تهیونگ بود. این دو تا برای زمین زدن همدیگه حاضر بودن هر کاری بکنن.
تهیونگ آرامش خاصی در نگاهش بود که کاملا داد میزد آرامش قبل از طوفانه."تو بهش درخواست دادی هم گروهی بشین؟"و چشمای یخیشو به جونگ کوک دوخت.
جونگ کوک آب دهنشو واضح قورت داد و صادقانه گفت"نه نه ...باور کن من اصلا باهاش حرف هم نمی‌زنم چه برسه درخواست هم گروهی شدن بهش بدم ،اون هفته ی پیش اومد پیشم و گفت من و اون تنها کسایی هستیم که موندن و باید باهم هم گروهی بشیم،منم به ناچار به خاطر نبود کسی قبول کردم" تهیونگ هومی گفت و سرشو داخل گردن جونگ کوک فرو برد و نفس تب دارشو داخل گردنش خالی کرد.
جکسون تنها رازی که تهیونگ داشت رو میدونست ..اونم کراش داشتن روی دونسنگش بود.
میدونست جونگ کوک نقطه ضعف تهیونگ شده و می‌تونه از طریق اون تهیونگ رو زمین بزنه ...
ولی کور خونده جونگ کوک نه تنها نقطه ضعف تهیونگ نشده بلکه نقطه قوتی براش به حساب میاد.
باعث میشه خواسته یا ناخواسته تهیونگ، قوی تر و سرسخت تر از دیروزش بشه.
گازی از گردن شیری رنگ و خواستنی پسر گرفت که جوابش اخ اروم کوکیش شد"باور میکنم کلوچه،ولی توقع نداری که بزارم تنها الماس زندگیم ،پاشو خونه اون هیز عوضی بزاره؟ هوم؟"
جونگ کوک سعی کرد با مظلوم بازی و خود شیرینی تهیونگ رو خام کنه"ولی هیونگ اونقدرام که میگی عوضی و بی رحم نیست،حتی چند بار برام شکلات و بستنی گرفته و چند باری سعی کرده منو دعوت کنه برای ناهار یا برسونه خوابگاه، یا اصلا اون دفعه پاشد ازم جلوی اون همه آدم دفاع کرد"
چشمای مشتاقشو به تهیونگ دوخت و تنها چیزی که نصیبش شد نگاه تاریک شده و رگ باد کرده ای شقیقش بود .
جئون هنوز از خرابکاری چند ساعت پیشت نگذشته بود که دوباره گند بالا آوردی.
«رسماً این دفعه زنده نمیمونم»
با خودش گفت و منتظر حکمش شد.
تهیونگ در کسری از ثانیه جونگ کوک رو براید استایل بغل کرد که باعث شد جونگ کوک هینی از ترس بکشه و سریع دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کنه.
تهیونگ با چشمایی که هیچ حسی رو منتقل نمیکردن به سمت ماشینش که گوشه ای از حیات پارک کوچولوی خوابگاه بود رفت و دره سمت عقب ماشین رو باز کرد و جونگ کوک رو روش گذاشت، خودشم به سرعت بغل جونگ کوک نشست و در و بست و بلافاصله قفلش کرد.
بدون اینکه بزاره جونگ کوک واکنشی نشون بده سمت لب هاش حمله ور شد و اینبار بدون هیچ لطافتی ،خشن و به سرعت اون دو تا گوشت خوشمزه رو میمکید و گاز می‌گرفت و مهلت همراهی کردن جونگ کوک رو نمی‌داد
بعد از دقایقی با حس کمبود اکسیژن ازش جدا شد و سمت گردن خوش فرمش خم شد، لیسی به طولش زد و باعث ناله ی ضعیف جونگ کوک شد.
روی شاهرگ گردنشو بوسید و یکم اونور تر شروع کرد به مکیدن پوست حساس گردنش و هیکی های بزرگ و کوچیکی به رنگ های بنفش و ارغوانی و بعضی ها قرمز درست کرد."ا...اههههه ...تههه" تهیونگ فقط به فکر تصاحب کردن بدن عشقش بود و به چیز دیگه ای در اون لحظه فکر نمیکرد .
برای دقیقه ای سرشو بالا آورد و مستقیم به صورت عرق کرده جونگ کوک خیره شد"رد های مالکیتم رو گردنت خیلی خود نمایی میکنن بیبی ،از این به بعد میفهمن صاحب داریو و کسی نزدیکت نمیشه ...نظرت با هیکی های ابدی چیه ...اینکه هر روز صبح ترمیمشون کنم؟هوم؟"
جونگ کوک غرق در لذت فقط نفس نفس میزد ،بدنش داشت می‌سوخت و تمامی سلول هاش و پوست هاش برای لمس شدن توسط تهیونگ گز گز میکردن.
ولی الان وقتش نبود ..الان نمیخواست جسمشم مثل قلبش مال هیونگش بشه ..نه تا وقتی که تکلیف خیلی چیز ها مشخص نبود.
سعی کرد تهیونگ رو از روش بلند کنه"ته....تهیونگ الان نمیشه ..الان نمیشه تصاحبم کنی هم جای مناسبی نیست هم هنوز تکلیف هیچ چیزی مشخص نیست" ولی تهیونگ سر سختانه پای حرفش بود"چرا نمیشه ..دیگه نمیتونم خودمو در برابرت نگه دارم ..چهار سال انتظار نکشیدم که حالا وسط کار رهات کنم،بهت قول میدم کاری کنم که از لذت جیغ بزنی و التماس بیشتر خواستن رو بکنی" میخواست به سمت لباس هاش هجوم ببره که دستای جونگ کوک روی قفسه سینش مشت شدن و با صدای پر از التماس گفت"نه ته خواهش میکنم.. الان موقعش نیست"
تهیونگ نگاهی به چهره معصوم جونگ کوک انداخت و اه‌ بیچاره ای کشید .
چیکار میکرد که همیشه در برابر این توله خرگوش ناتوان بود و نمیتونست یه لحظه ناراحتیشو ببینه.
سری تکون داد پاهاشو از دو طرف بدن جونگ کوک برداشت و بلافاصله از ماشین پیاده شد .
روی کاپوت ماشین تکیه داد و دست هاشو داخل سویشرت آبی رنگش فرو برد.
جونگ کوک به آرومی در و بست و سعی کرد هیکی های روی گردنش رو که قسمت کمی از اون سفید بود و با هودیش بپوشونه.
سمت تهیونگ رفت و سرشو روی شونه اش گذاشت ،تهیونگ دستشو دور کمرش حلقه کرد و بیشتر به خودش نزدیک کرد"بعضی وقت ها دوست دارم تورو توی سویشرتم مخفی کنم تا کسی نتونه گرمای تنتو حس کنه ،کسی نتونه به چشم های فریبندنت نگاه کنه و فکر های کثیفی کنه ،کسی نتونه لمست کنه و بهت خیره بشه ،ای کاش شهری بود که خالی از جمعیت بود اونوقت من تورو اونجا می‌بردم و تا آخر عمرم بهت عشق میدادم و زندگی آرومی رو با همدیگه شروع میکردیم، این دنیا این کشور و این شهر پر از آدم های پست و عوضیه ،جایی برای فرشته پاکی مثل تورو نداره ،میترسم از روزی که بخوای ترکم کنی و ازم خسته بشی، بخوای لحظات زندگیتو با یکی دیگه بگذرونی و مال یکی دیگه شی"
جونگ کوک بوسه ای روی شونه ای تهیونگ زد با لحن آروم ولی کاملا جدی گفت"قلب در طول عمرش یک بار واقعا عاشق میشه و از اون به بعد برای خودش و جسمی که درونش هست نمیزنه ،برای صاحبش کسی که کاملا درگیرش شده میزنه،من درست چهار سال پیش قلبمو توی سیاهی چشمات گم کردم و جایی بین گرمای تنت و کهکشان چشمات پیداش کردم ولی اون موقع کاملا اسم تو روش حک شده بود ،قلبم وجود همه رو پس میزنه و فقط تورو میخواد ، حتی یه لحظه هم فکر کس دیگه ای رو نمیکنه ، مطمئن باش حتی اگه خودت هم نخوای من برای همیشه ور دلت میمونم آقای مهندس"
و سرشو بالا آورد و چشمک شیطونی زد.
تهیونگ خنده ای کرد و لب هاشو نرم بوسید"هیچوقت از بودن با تو سیر نمیشم خرگوش شیرینم"

★Half of me/نیمه‌ی وجودم★Where stories live. Discover now