Part.13

971 80 25
                                    

هوسوک🐿

داشتم تو بالکن کتاب میخوندم،ب جز ی میز گرد سفید رنگ و دوتا صندلی راحتی چیز دیگ ای تو بالکن نذاشته بودم ساده بودنشو ترجیح میدادم

🐥تق تق ددی اینجاس؟

🐱اره موچی بیا

یونگی دست جیمینو کشید و با هم اومدن تو بالکن

🐿چی شده؟

جیمین چتریای صورتیشو کنار زد و یونگی نشست رو پای چپم

عینکمو از روی چشمام برداشتم دستامو باز کردم و جیمینم پرید ت بغلم

🐥هوسوکی؟

مشغول ور رفتن با دکمه های لباسم شد

موهاشو نوازش کردم

🐿بله بیبی

🐥مگ من بیبی نازت نیستم

🐿هستی

🐥مگ من امگای خوشگلت نیستم

🐿هستی

🐥مگ منو دوس نداری

🐿دارم

🐥خب پس ی چیزی میگم ب حرفم گوش کن

🐿میشنوم

نگاهی ب یونگی ک بیخیال سرشو گذاشته بود رو شونه ام انداخت

پای راستمو انداختم بالا،ب خودش اومد

🐥من میگم این هفته نریم خونه پدرت

🐿همچین قصدی نداشتم

🐥میدونم ک باید بهشون احترام بزا-چییییییی

خندیدم

🐿این هفته قراره بریم خونه کوک و نام

🐥ییییی اخ جووونننن

از روی پام بلند شد و همزمان ک کمرشو از خوشحالی تاب میداد رفت تو خونه

دستی رو کمر یونگی کشیدم

🐿تو خوبی؟

🐱خابم میاد

🐿الان؟تازه ساعت 5 عصره

🐱هیسسسس بزا بخابم

🐿اینجا سردت میشه برو تو تخت بخاب

🐱همینجا.میخام.بخابم

🐿باشه

الان ی الفای مطیع گیرم اومده مثلا؟

اروم اروم میزدم پشتش،کمرشو تکونی داد

🐱نکن، خابم میپره

×قربان،قهوه تون

🐿ممنون ناهیون،یکم تنقلات ام بیار برام

×همین الان

ناهیون رفت پایین و چند دیقه بعد با دو تا سینی پر از تنقلات برگشت بالا

Caramel ScentWhere stories live. Discover now