باند سفید دور پای زخمی یونجون چرخیده میشد و اون در سکوت آبمیوه شو میخورد.
خالش با نگرانی هی سرشو بالا میاوورد تا ببینه کارشو محکم انجام نمیده اما با دیدن یونجونیکه آروم شده با اطمینان بیشتری اون پارچه سفیدو میچرخوند.
سوبین روی کاناپه کنار اودی نشسته بود و به زمین نگاه میکرد.
مادرش آخرین پیچش باندو بستو و روش چسب زد:خوبه که نیازی به بخیه نداره...زودی خوب میشی جونی.
یونجون سرشو آروم تکون داد و خالش از جاش بلند شد و سمت در خونه رفت:چوی سوبین بیا باهم حرف بزنیم.
سوبین از جاش بلند شد و پشت سر مادرش از خونه بیرون رفت.
یونجون لیوان خالی آبمیوه شو روی میز کنارش گذاشت و به باند پاش خیره شد.
ایده اومدن پیش خالش کاملا اشتباه بود و یونجون نمیدونست الانکه پدرش خبردار شده و به احتمال زیاد با عصبانیت دنبالشه،اگه ازینجا بره کجا قایم بشه.
از اولشم نباید نزدیک موهای بویونگ میشد و یا حداقل بعد اون اتفاق باید میذاشت پدرش تنبیه ش کنه.
احساس بزرگ و قوی بودن کرده بود که از پدرش فرار کرده و اینطوری خودشو مسخره کرده بود.
و سوبین...
خدا لعنتش کنه مگه مشکل لعنتیش با یونجون چیه که اینجوری با بودنش مخالف میکنه.
دوباره زده بود زیر گریه و همینطور به همه چیز فکر میکرد.
دیدش تار شده بود و قطره های اشک روی باند سفید میچکیدن.
فاک من نمیخوام احساساتی باشم.
با خودش فکر کرد و سرشو بالا گرفت.
در باز شد و سوبین تا چند قدمیش اومد و سرجاش ایستاد:معذرت میخوام.
یونجون دستاشو به چشماش کشید:نمیخواد وقتی پشیمون نیستی معذرت خواهی کنی.
سوبین جلوش روی دوتا پاش نشست:نمیخواستم زخمی بشی...خیلی درد داره؟
یونجون به صورت سوبین نگاه کرد...نه بدجنس و عصبانی بود و نه پشیمون و ناراحت...فقط...آروم بود.
پاشو عقب کشید:نه.
سوبین بلند شد و دستشو دراز کرد:پاشو ببین میتونی روش وایسی.
یونجون سرشو بالا گرفت و به دست سوبین نگاه کرد.
حتما خالش مجبورش کرده که باهاش خوب رفتار کنه.
بدون گرفتن دست سوبین ایستاد و وزنشو آروم روی پاش انداخت...میسوخت اما زخم اونقدرا عمیق نبود که از دردش نتونه راه بره.
شروع به راه رفتن روی انگشتای پاش کرد.
*میفهمین چجوری میگم؟پای سالمش که درست میذاشته روی زمین ولی اونیکیو فقط انگشتاشو میذاشته...شبیه وقتایی که میخوایم قدبلندی کنیم...اگه بازم نفهمیدین باید بگم که...ولش*
![](https://img.wattpad.com/cover/354878451-288-k218684.jpg)
YOU ARE READING
"yellow umbrella💛"
Fanfiction"yellow umbrella" Writer:"Lony" Couple:"Soojun" "Mini Fic" -------------------------------- "پسر روستایی،پسر شهری"