دو هفته گذشت و هیجان شبی که تهیونگ گذرونده بود، در حال کمرنگ شدن بود.
اون خاطره های محو اجازه نمی داد که جونگکوک به راحتی فراموش بشه...
تهیونگ حالا بیشتر از قبل دلش برای آزادی تنگ شده بود.
اون توی زندانی که زین براش ساخته بود گیر افتاده بود.
زین... کسی که گاهی کارش رو همراه خودش به خونه میاورد و تهیونگ میدید اگه کارکنانش اشتباهی می کردن، بدون لحظه ای درنگ اونا رو در ایوان جلویی به گلوله می بست.
تهیونگ بیشتر از اینکه دلیلی برای زندگی داشته باشه، از ترسش تحمل می کرد.
اینجا گیر کرده بود و هر روز به طرز دردآوری کند می گذشت، اون هم بدون هیچ موضوع هیجان انگیزی.
وقت هایی که زین برای رابطه سمتش میومد، همیشه وانمود می کرد جونگکوک در حال بوسیدن و برهنه کردنشه.
اوایل تصوراتش ضعیف بود، اما کم کم خیلی تو اینکار خوب شده بود.
گاهی اوقات به نظرش میومد جونگکوک واقعا اونجاست و این انقدر کارساز بود که اون به اندازه کافی تحریک بشه و حین رابطه گرم تر رفتار کنه.
اون شب وقتی کار زین تموم شد، داخل دستشویی خودش رو تمیز کرد.
بعد سمت میز کار بزرگش رفت و با برداشتن بطری گرون قیمتی از داخل کشو برای خودش نوشیدنی ریخت.
اونها توی اتاق های جدا می خوابیدن، بخاطر همین تهیونگ خیلی روی ملحفه ها نموند.
بلند شد و لباساش رو از روی زمین جمع کرد.
زین یک گیلاس دیگه شراب ریخت و گفت:
"داری چیکار می کنی؟"
تهیونگ در مقابل سوال عجیبش تعجب کرد!
"میخوام برم بخوابم. مگه تو نمیخوابی؟"
زین به همراه دو گیلاس به سمت تخت اومد.
"پیش من بمون!"
زین این رو یک پیشنهاد می دونست، اما تهیونگ مطمئن بود که این یه دستور مستقیمه و اگه بهش عمل نکنه، چیز خوبی اتفاق نمیفته.
مدت طولانی باهاش زندگی کرده بود و خلق و خوی مرد رو می شناخت، می دونست که آشوبی به پا می کنه.
پسر لباساش رو ول کرد و روی تخت،کنارش رفت.
مرد گیلاس دست نخورده رو به تهیونگ داد و گیلاس خودش رو بهش زد:
"به سلامتی زندگی پر بار."
این چیزی بود که پسر نمی تونست به سلامتیش چیزی بنوشه!
به زین که نوشیدنیش رو می نوشید نگاه کرد، ولی حتی یه جرعه هم ننوشید.
زین گیلاسش رو پایین آورد و لبهاش رو مکید.
YOU ARE READING
•Blonde•
FanfictionName: Blonde Genre: Emotional , Romance , Erotic Couple: Kookv " هیچ کاری از دستمون بر نمیاد... " نامجون زمزمه کرد: " می تونیم بکشیمش و این رو یه تصادف جلوه بدیم. "