Part 5

250 43 4
                                    

یه هفته گذشت، ولی جونگکوک خبری از تهیونگ نداشت.

انتظار داشت وقتی رابطه با پارتنرش برای پسر غیرقابل تحمل شد و به خوش گذرونی نیاز داشت، بهش زنگ بزنه.

انتظار داشت وقتی خاطره با هم بودنشون در حال محو شدن بود و اون دیگه قادر به یادآوریش نبود، بهش زنگ بزنه.

انتظار داشت وقتی تهیونگ نیاز به یه خاطره ی جدید داشت، بهش زنگ بزنه! یه خاطره که بتونه باهاش به اوج برسه.

مطمئن بود که اون زنگ می زنه... احتمالا!

روی صندلیش توی زیرزمین نشسته بود و درحالیکه اسکاچش رو با یخ می نوشید، به مردها نگاه می کرد.

مردهایی که همه ثروتمند و قدرتمند با تمایلات بیمارگونه بودن.

اونا حرومزاده های چندش آوری بودن، اما پول خوبی برای دختر و پسر های زیبا می دادن.

هر آخر هفته حدود بیست میلیون دلار از این راه کسب درآمد داشت. راه بدی برای گذروندن زندگی نبود!

جونگکوک خوشش میومد برای سکس پول بده. یه راه بی دردسر. اون با سخاوتمندی به فاحشه ها پول می داد و بهشون دقیقا توضیح می داد که چی میخواد.

نقش بازی کردن یا شام خوردن در کار نبود و اگه میخواست باهاشون رابطه انال داشته باشه، فقط سرکیسه رو شل می کرد و وارد باسنشون می شد حتی اگه می خواست انقد به اونا ضربه میزد تا باسنشون سرخ بشه...

این کار فقط پول بیشتری میخواست، با اینحال جونگکوک هرگز برای یه برده پول نداده بود.

اینکار رو نمی کرد، چون یه مرد منطقی بود. شاید شیطان صفت ترین مرد اونجا میبود، اما از این ایده که مدت طولانی با یه نفر رابطه داشته باشه خوشش نمیومد و فقط به نظرش هدر دادن پول بود.

گابریل از پله ها بالا اومد و به سمت صندلی جونگکوک رفت. گفت:

" میخوای قبل از شروع برنامه برده ها رو چک کنی؟ "

جونگکوک قبل از اینکه از جا بلند بشه، نوشیدنیش رو تموم کرد و روی میز گذاشت.

سوزان، سرپیشخدمت با اینکه می دونست جونگکوک داره میره، ولی سریع نوشیدنی رو با یه نوشیدنی جدید عوض کرد.

جونگکوک با گابریل به سمت انتهای زیرزمین و راهروی پشتی رفت، جایی که دختر و پسرهای لخت با دستبند، درحالیکه با اشک هاشون می جنگیدن، ایستاده بودن.

فروش این برده ها یکی از پردرآمد ترین کارهای اون بود.

مشتری هاش کلی پول می دادن تا این پری های زیبا رو مثل یه حیوون خونگی داشته باشن.

قرن ها بود که تشکیلات این شکلی وجود داشت. خیلی قبل تر از اون که زندگی ثروتمندها با کشتن مردم بگذره. این یه تجارت عالی بود.

•Blonde•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang