Chapter 4

52 17 12
                                    

خط مشترک مورد نظر از دسترس خارج شده است.
خط مشترک مورد نظر از دسترس خارج شده است.
خط مشترک مورد نظر از دسترس خارج شده است.
خط مشترک مورد نظر ...

جونگین داشت دیوونه میشد. بار ها تماس گرفته بود. صدای گوینده ی تلفن تو سرش اکو میشد.

روز هفتم بود. در واقع شب روز هفتم. کل روز رو با امید به اینکه مخابرات دچار یه اشتباه مسخره و طولانی شده با کیونگسو تماس گرفته بود.

"نکنه اونقدر ازم ناراحته که خطشو عوض کرده؟"
"ولی اون که باهام خوب شده بود"
"نکنه ازم متنفره؟"
"ولی اون که منو بخشید"
" من از قصد نزدمش"

"نکنه فهمیده وقتی رو مواد بودم با سهون..نه نه...نه اگه بفهمه زندم نمیذاره. همینجوری که پا نمیشه بره"
"اگه بفهمه چی؟ اصلا خودم بهش میگم. میوفتم به پاش"
" نکنه ولم کنه؟"
"نه بهش میگم و اونقدر التماسش میگنم که ببخشه. اصلا من تو حال خودم نبودم که بفهمم داره چی میشه . اون نوع موادش فرق داشت. اصلا نمیفهمیدم چه غلطی میکنم. کیونگسو میفهمه. درک میکنه. میبخشه."

جونگین روی مبل جنین وار تو خودش جمع شده بود و و در حالی که گوشیشو تو دستش فشار میداد خودخوری میکرد. اضطراب تا حلقش بالا اومده بود.

"امروز میخواستم بهش بگم هفت روزه هیچی مصرف نکردم"
زمزمه کرد. قطره اشکش از روی تیغه ی بینیش رد شد و توی پارچه‌ ی مبل حل شد.
باید میخوابید. درد داشت. تمام وجودش درد داشت.
باید میخوابید.
باید میخوابید.

***

نصف شب با درد بیدار شد. کاناپه زیر تنش از شدت عرقی که کرده بود خیس شده بود. درد عضلاتش داشت نفسشو بند میاورد. ناله کرد و بیشتر تو خودش جمع شد.

کل این مدت اونقدر حواسش پرت کار کردن بود که درد رو احساس نمیکرد و حالا این یک روز بیکاری و دلتنگی داشت جونشو بالا میاورد. به مواد نیاز داشت. دیگه نمیتونست. به خاطر حرف کیونگسو کنار گذاشته بود ولی حتی کیونگسو نمیومد که ببینه. واسه کی داشت این دردو تحمل میکرد؟

عصبی و لرزون بلند شد. عقلش انگار تو مه غلیظی فرو رفته بود.

بسته ی قرص هاشو برداشت و سریع دوتا رو کف دستش انداخت. کف دستش عرق کرده بود. با آخرین ذرات اراده اش یکی از قرصا رو کنار گذاشت و اون یکی رو تو دهانش انداخت و قورت داد.

با بدن لرزون خودشو گوشه ی مبل جمع کرد. سردش بود و نفساش سنگین شده بودن. حالت تهوع داشت ولی نمیخواست بالا بیاره. قرص باید تو بدنش میموند.

سردردش تشدید شد و مجبورش کرد چراغ اتاقو خاموش کنه. لرزش بدنش بیشتر شد و قلبش تندتر زد. گرم شد و کم کم احساس خوشی و سبکی زیر پوستش خزید.

دوباره خنده اش گرفته بود. این بار، یه خنده ی عصبی بود. کیونگسو چرا غیبش زده بود؟ پسره ی بد. میخندید. کیونگسو. اون کیونگسوی بدجنس که باعث میشد جونگین اینطور دلتنگ شه. میخندید. میخندید.

Illusive DreamWhere stories live. Discover now