دستی به ردای سلطنتیش کشید و اون رو صاف کرد و بعد از باز شدن در توسط خدمتکار داخل رفت. پدرش، بانو لیلیان و دوتا برادراش پشت میز نشسته بودن. توجهش به دختر غریبه ای که سر میز نشسته بود جلب شد، با کنجکاوی نگاهش رو توی صورتش چرخوند و سریع نگاهش رو به رو به رو دوخت جلو رفت و بعد از احترام به پدرش پشت میز روی صندلی خودش نشست و درسکوت به صدای حرکت و چیدن ظروف غذا توسط خدمتکارا گوش داد.
میدونست اون دختر بهش ربط داره اما تا پایان غذا هیچ کس اجازه نداشت صحبت کنه، این عادتی بود که ملکه بینشون جا انداخته بود. مادرش اعتقاد داشت هر اتفاق یا حرف مهمی هم بود نباید وقت غذا خوردنشون رو میگرفت و بعد از فوتش هم اگه گاها این قانون توسط لیلیان یا کس دیگه ای شکسته میشد این خود پادشاه بود که بهشون هشدار میداد.
بعد از صرف غذا بلاخره موضوعی که بخاطرش جمع شده بودن به میون اومد.
بانو لیلیان رو به کیونگسو لبخندی زد و به سمت پادشاه برگشت:-سرورم، این بانو دختر یکی از اشراف زاده ها و تجار به نام پایتخته، شنیدم ولیعهد قراره دوباره ازدواج کنن بنظرم به عنوان یک بانوی سلطنتی این وظیفه ی منه که ملکه ی آینده رو پیدا و آموزش بدم. .
کیونگسو با شنیدن این حرف پوزخند زد، این زن میتونست همه کاری بکنه بجز سود رسوندن به کیونگسو!
دخترکی که از اول تا آخرسکوت کرده بود به حرف اومد:-من پلین هستم دختر کنت ویجر، باعث افتخارمه که اینجا هستم.
سباستین پوزخندی آشکاری زد و دنبال حرف مادرش رو گرفت و ادامه داد:
-اره برادر این بانو برای ازدواج با شما بهترین گزینه هست!
کیونگسو توی سکوت و با جدیت بهتش نگاه کرد:
-از لطف بانو لیلیان سپاسگذارم اما اگر این بانو تا این حد خوب هستن چرا برای ازدواج با سباستین داوطلب نمیشید؟
لیلیان با این حرف عصبی شد و خواست حرفی بزنه که دوباره با صدای کیونگسو ساکت شد:
-من خودم میدونم چه زمانی برای ازدواج مجددم مناسبه پس ازتون میخوام بیخود برای چیزی که مربوط به منه تلاش نکنید.
بعد از پایان حرفش از جاش بلند شد و راه خروج رو در پیش گرفت. عصبی شده بود، اصلا دلش نمیخواست اجازه بده لیلیان توی آیندهاش دست داشته باشه!
ویلیام با دیدن بیرون اومدنش از اتاق غذاخوری به سمتش اومد و احترام گذاشت، کیونگسو بدون اینکه متوقف بشه به حرف اومد:
-میخوام در مورد اون بانویی که همراه بانو لیلیان به قصر اومده تحقیق کنی!
-چشم سرورم.
-دارم از قصر خارج میشم پس نذار کسی به اتاقم بیاد.
-با شوالیه میرید سرورم؟
-نه گابریل برای سر زدن به مادرش به خونه رفته، خودم تنها میرم.
BINABASA MO ANG
{...Rhodante...}
Historical Fiction✾ #Rhodante Couple:chansoo....layhun.... ⚜ خلاصه: پارک لویی که علی رغم مخالفت خانوادش رشتهی تاریخ رو برای درس خوندن انتخاب کرده حالا به عنوان دانشجوی سال آخر باید پایان نامهاش رو به دانشگاه تحویل بده. این قرار بود فقط یه تحقیق ساده باشه، پس چرا و...