1

112 16 17
                                    


Number:5
"ON"

دکمه ضبط رو فشرد و سمت جسم زخمی روی زمین رفت. اون کاملا مقابل دوربین قرار داشت و همه‌ حرکاتش توسط اون لنز کوچیک ضبط میشد.

یقه‌ لباس مرد مسن رو گرفت و اون رو روی زمین جلوتر کشید...طوری که به دوربین نزدیک تر باشه.

مرد دیگه جونی تو بدنش نمونده بود و مدام خون بالا میاورد.

دستکش های خونیش رو با یه دسته جدیدشون عوض کرد و قبلی ها رو روی میز گذاشت.

چاقوی دسته نقره‌ایش رو برداشت و سمت مرد زخمیِ روی زمین رفت. مرد بیچاره با دیدن درخشش چاقو، توی اون فضای نسبتا تاریک ناله‌ بی جونی کرد و خواست خودش رو عقب بکشه..اما بی فایده بود.

سرنوشت اون قطعا مرگ در اون لحظه بود...
اون باید کشته میشد،...حالا به هر وسیله‌ای...

لباس مرد رو بالا زد و چاقو رو با فشار کمی، طوری که خیلی عمیق وارد نشه تو قفسه سینش فرو کرد و دستش رو به سمت پایین حرکت داد و یه خراش بزرگ ایجاد کرد.

مرد دیگه نایی برای فریاد نداشت اما دردِ بریدگی رو با گوشت و خون حس میکرد و فقط آرزو داشت لحظه مرگش هر چه زودتر برسه.
دست و پای بی جونش رو حرکت داد و ناله‌ خفه‌ای کرد...
تنها کاری که از دستش بر میومد..

کمی مکث کرد و دوباره مسیر چاقو رو عمیق تر برید...

خون بیشتری روی زمین جاری شد...

سمت میز رفت. دستکش های قبلیش رو برداشت و داخل دهان مرد جا داد..

دهانش رو با چسب پوشوند و بعد از بستن دستاش، اون رو کشون کشون سمت اتاقک تاریکی برد.

با باز کردن در و انداختن مرد داخل اون اتاق تاریک، تونست صدای خفیف حشراتی که داخلش نگه داری میکرد رو بشنوه...

در رو با شتاب بست..
سمت دوربین قدم برداشت و بالاخره خاموشش کرد.

"OFF"

***

گوشی رو با حرص روی میز انداخت و رو به بقیه گفت:

-یه قتل دیگه!

جونگکوک با شتاب سرش رو از روی میز کتابخونه برداشت و رو به جیمین گفت:

-شوخی میکنی!؟

جیمین سرش رو به نشونه " نه " تکون داد.

ناله‌ پسر بلند شد و دوباره سرش رو روی میز کوبید.

در همون حال با صدایی که کمی خفه به نظر میرسید غرغر کنان گفت:

-چرا زمانی که ما تصمیم میگیریم درباره آخرین قتل های زنجیره‌ای اسپانیا تحقیق کنیم باید چنین اتفاقی بیوفته؟

Number EightWhere stories live. Discover now