*(همون شب_ساعت ۱۲:۱۰_خونه جیمین و تهیونگ)*ناخن هاش رو بین دندوناش میفشرد و پاهاش روی ویبره بود. جو عجیبی تو خونه حاکم بود که البته غیر از این هم نمیتونست باشه.
یونگی دست به سینه روی کاناپه نشسته بود و سعی میکرد نگرانیش رو خاموش نگه داره..
یه تماس و یه جسد ناشناس نباید انقدر راحت بهمش میریخت ولی حالا از درون نابود بود.
به هوسوک که مقابلش نشسته بود نگاهی انداخت..حرکت مدام پاش چیزی بود که بهانهای دست یونگی بده و اون رو به حرف بیاره. به هر حال تو چنین شرایطی آدم فقط منتظره یه تلنگره.-بس کن هوسوک! انقدر ناخناتو نجو و پاتو تکون نده.
کلافه گفت.
-نمیتونم..قلبم تقریبا داره تو گلوم میزنه.
هوسوک مضطرب گفت و باز هم به حرکتش ادامه داد..به هر حال این واکنش ها چیزی نبود که به اراده خودش باشه.
وضعیت خودش هم دست کمی از هوسوک نداشت فقط نشونش نمیداد و این بدتر بود..
هوسوک کلافه از سر جاش بلند شد و دستی تو موهاش کشید.
-هوف پس چرا زنگ نمیزنن..؟
همون لحظه صدای زنگ در شنیده شد. توجه هر دو پسر به سمت در جلب شد و هوسوک سراسیمه سمتش رفت.
یونگی بلند شد و ایستاد.
هوسوک به در رسید و به محض باز کردنش، قطره امید چشماش خشکید.
نگاهش رو پایین آورد و به پسر بچهای که خوب میشناختش داد.
-لی جونا..تو اینجا چیکار میکنی؟ اونم این وقت شب؟
همزمان با نفس نا امیدانهای که میکشید لب زد و به سگ سفید رنگ، تو دستای پسر نگاهی انداخت.
این پسر بچه همسایه طبقه دهم بود و خوب جیمین و تهیونگ و پنج تا رفیقش رو میشناخت...
-هوسوک هیونگ آسانسور کار نمیکنه. داشتم از پله ها بالا میرفتم که همه چراغا خاموش شد. میترسم تنهایی برم..باهام میای؟
هوسوک نگاهی داخل خونه و به یونگی که بهش نزدیک میشد انداخت. سمت پسر چرخید. تا قبل از گفتن پسر اونقدر ذهنش درگیر بود که نفهمید چراغ همه راهرو ها خاموشه.
-لی جون عزیزم این وقت شب بیرون چیکار میکنی؟
پسر بچه سگس رو بالا گرفت و لب زد:
-گومی میخواست بره بیرون، واسه همین بردمش.
-مامانت میدونه؟
پسر سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت:
-اون خوابه.
هوسوک هوفی کشید..
نگاهی به یونگی که حالا پشت سرش ایستاده بود انداخت و لب زد:
-من میرم.
YOU ARE READING
Number Eight
Mystery / Thriller[Completed] قتل های سریالی شهر مادریدِ اسپانیا که ذهن همه رو به خودش مشغول کرده و از قاتل خبری نیست! قاتلی که از خودش تنها یه شماره و لکه هایی از خون به جا میزاره..اما... هفت تا دوست کرهای و هم دانشگاهی، دانشجو های رشته افسری تصمیم میگیرن برای پایا...