After you

196 15 1
                                    

با قدم‌های محکمی که از اعتماد به نفسش نشأت  می‌گرفت، توی راهروی دادگستری قدم برمی‌داشت، البته این‌طور نبود که همیشه برنده پرونده‌هایی که بهش می‌سپردن باشه اما خب تعداد موفق‌ها، بیش‌تر از باخته‌هاش‌ بود.

خب‌ چرا که نه؟ از کیم نامجون جز این بعید بود!
اون کسی‌ نبود که با کمک خانوادش یا همچین چیزی به اون جایگاه رسیده باشه؛ اون کسی بود که خودش رو با هزار‌ بدبختی و تلاش، به اینجا رسونده بود و همین باعث حس غرورش‌ می‌شد.

همون‌طور که داشت سمت در خروجی‌ قدم برمی‌داشت با حس دیدن کسی که دور از انتظارش بود، ناخودآگاه پاهاش قفل و‌ حرکت کردن براش سخت شد!
با اخم‌ کمی که خودش متوجه‌ش‌‌ نبود، سمت اون شخص که روی یک صندلی نشسته بود برگشت و با دیدنش، دستش رو محکم دور کیفش‌ گره کرد.

اون، اینجا، درحالی که لاغر‌تر‌ و رنگ و رو رفته‌تر از هشت سال پیش به‌نظر می‌اومد، داشت اشک‌ می‌ریخت.

خودش هم نمی‌خواست به این اعتراف کنه اما کاملا می‌تونست تپش‌های تند قلبش رو حس کنه.
وقتی که اون هم سرش رو بالا آورد، سمتش قدم برداشت و جلوش ایستاد.

"جین؟!"

پسرک‌ روبه‌روش‌ که انگار هنوز توی شوک‌ دیدن نامجون بود، به خودش ا‌ومد و ایستاد.

"نامجون!"

وکیل که حالا احساس گرمای بیش‌تری داشت، گفت:

"حالت خوبه؟ تو... اینجا؟!"

جین لبخند کم‌رنگی‌ زد و با اشاره به صندلی خالی کنارش، نشست و وقتی از نشستن نامجون مطمئن شد، گلوش‌ رو صاف کرد.

"خب، چطور بگم... دارم از سجونگ‌ جدا می‌شم."

نامجون با شنیدن اسم اون مرد، مرز بین ابروهاش رو‌ کم‌رنگ‌تر‌ کرد.
جین که خودش حالا بخاطر حضور اون مرد معذب‌تر‌ و صد البته استرس بیش‌تری رو تحمل‌ می‌کرد، سعی‌ کرد جملش‌ رو ادامه بده.

"خودت که قضیه بین من و سجونگ‌ رو بهتر می‌دونی!"

نامجون با به یاد آوردن گذشته، پوزخندی زد و سرش رو تکون داد.

"تصمیم دارم ازش جدا بشم اما خب همون‌طور که انتظار می‌رفت، خانوادم‌ پشتم رو نگرفتن؛ من هم چون نتونستم مستقل شم، توانایی وکیل گرفتن هم نداشتم پس خودم کارهام رو انجام‌ می‌دم."

وکیل سرش رو به معنی تفهیم تکون داد و به ساعتش نگاهی انداخت و‌ از جاش بلند شد.

After youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora