1

852 59 24
                                    

د.ا.ن.باربارا
توی هال نشسته بودیم و هرکی داشت یه کاری انجام میداد
کندال ناخوناشو سوهان میکشید،سلنا و تیلور با هم حرف میزدن،کارا با گوشیش بازی میکرد و خانوم...جی جی خانومم طبق معمول داش تلوزیونو اینور و اونور میکرد و زیر لب غرغر میکرد

یهو تلفنش زنگ خورد و برداشت
_بله؟
...
_چیییی یه مأموریت جدید؟
...
_اوکی باشه

ج_پاشید پاشید مأموریت داریم
همه پاشدن و وسایلای مورد نظرو برداشتن
منم وسایلامو برداشتم و ماشینو روشن کردم تا بقیه بیان
این مأموریت معلوم میکنه که کی رهبر گروه میشه
من یا جی جی
من از خودم مطمعنم ولی اونم خیلی قویه
همگی سوار ماشین شدن و جی جی جلو نشست
حالا همش میخواد غر بزنه
راه افتادم
ج_کارخونه‌ی قطعات ماشین که مواد مخدر و چنتا قتل انجام شده باید بریم اونجا تا بررسی کنیم و بعد باید دنبال مجرما بگردیم

راه افتادم سمت بیرون شهر
حدود یک ساعت طول کشید که رسیدیم بیرون شهر و رفتم سمت کارخونه
نیم ساعت بعد رسیدیم دم کارخونه و همگی پیاده شدیم رفتیم سمت انبار
درشو باز کردم کلی جسد اونجا ریخته بود
کندال_ااااه حالم بهم خورد
رفتم جلوتر یکم بو کردم جسدارو
_اونا به علت مصرف زیاد مواد مردن و توی اون موادا داروی کشنده داشته و حدود یک ساعت و نیم پیش مردن
ج_خب حالا قاتل کیه؟
رفتم جلوتر یکمی از اون مواد اونجا ریخته بود برداشتمش
_برای کمپانی کریستاله اون توی وسط شهره،باید سریع راه بیوفتیم تا بهشون برسیم
ج_ولی ممکن نیس بتونیم
_ممکنه،ده کیلومتری شهر ترافیکه پس میرسیم
سریع همه سوار شدیم و راه افتادم
همونجور که فکرشو میکردم ده کیلومتری شهر ترافیک بود و تو ترافیک موندیم
ج_تو داری مارو گمراه میکنی این درست نیست
_چرا؟
ج_چون من فکر میکنم تو جاسوسی
درستههه...جاسوس،موقع کار رعیس پلیس همش زنگ میزد و موقعیتمونو میگرفت اون خودش جاسوسه
_رعیس پلیس...اون جاسوسه تمام اینا برای این بود که مارو گمراه کنن
برای کارا اس ام اس اومد
ک_هی یه گروه پسرونه‌ی پنج نفره هست که این مأموریتو داره تموم میکنه اونا الان مرکز شهر هستن و اونا رعیس پلیس و قاچاقچیا و تمام خلافکارارو گرفتن
ج_دیدی تو همش خرابکاری میکنی و مارو از مأموریت اصلی دور میکنی
تیلور_نه جی جی اون داشت کارشو انجام میداد
ج_شمام فقط طرف اونیدا
سلنا_نه نیستیم اون داره کارشو میکنه حالا بس کن
ج_اه
بعد از کلی غرغرای این دختره‌ی...راه باز شد و رفتیم تو شهر به طرف مرکز شهر حرکت کردم
شهر خلوت بود...خب ما نتونستیم شاید همش تقصیر منه...نمیدونم نمیدونم
رسیدیم
یه گروه پسر اونجا وایساده بودن
یه مو بلوند،یه جنگلی(با عرض معذرت😁😂)یه چش ابی و سبز یه پسر که موهای مرتبی داشت و بدن عضله‌ای داشت چون از لباسش معلوم بود و یه پسر مو مشکی بهش میخورد اسیایی باشه...
ماشینو پارک کردم و همه پیاده شدیم
ج_خب...حالا که فکر میکنم تو به عنوان رهبر بهتری و من باید برم
_من هیچوقت اینو نگفتم وقراره ما تا اخرین لحظه باهم این گروهو رهبری کنیم پس میمونی
_حالا بیاین بریم پیش پسرا
رفتیم پیش پسرا
نایل_هی پسرا دخترا اومدن
پسرا برگشتن سمتمون

Special band (persian fanfic)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang